از فروزى بر دلدار رسانيد سلام
ساقى از بخت نگون باده گسارم چكنم
من سودا زده بى باده خمارم چكنم
ياد بدعهدى دلدار خياليست شگرف
حيف صد حيف كه دور از بر يارم چكنم
در ره عشق كه رسوايى او منزل اوست
بولاى تو كه رسواى ديارم چكنم
عالم از شعشعه ء عشق بود مهر فزا
واى اگر عشق تو شد عقبه ء كارم چكنم
من از آن روز كه دلداده و آواره سرم
بيتو ديگر نبود صبر و قرارم چكنم
ره دشوار جهان مى سپرد چرمه ء ذوق
همرهان بار گى و بار ندارم چكنم
آه اگر يار بديدار من زار رسد
جان نه چيزيست كه آرم بنگارم چكنم
غم پتياره رسد عاشق دل باخته را
اگر از عشق تو دل باخته وارم چكنم
از فروزى بر دلدار رسانيد سلام
نازنينا به تو گر جان نسپارم چكنم
١٣٦٤/٥/٣/ كابل
محمد فقير فروزى پنجشيرى