بنیاد جهانی سُخن گُستران سبزمنش، Sabz manesh Foundation
مجموعه اشعار شاعران معاصر و شاعران جوان و بزرگترین پایگاه ادبی شعر، معرفی شاعران ، طنز، ادبیات فارسی، داستان نویسی، مقاله نویسی، و واژه سازی میباشد.

تختمیش(پیمان)

۱- نام و تخلص [فامیلی]:
نام: تختمیش، تخلص پیمان [فامیلی] [توخته یف]
۲- نام پدر: دولت؛
۳- سال و محل تولد: ۲۴ فبروار سال ۱۹۵۵ م. در ناحیه سیهونآباد ولایت سیردریا ی جمهوری ازبکستان چشم به جهان کشوده است.

۴- تحصیلات: تحصیلات نخستین را در دبرستان زادگاهش خود آموخته است.

۵- فعالیت های فرهنگی و ادبی:
۱۹۷۳ – ۱۹۷۷ – در بخش سخنشناسی دانشکده دولتی آموزگاری سمرقند به نام صدرالدین عینی تحصیل علم نموده، آنرا با بهای اعلی به اتمام رسانید.
۱۹۷۷-۱۹۸۲ – در دبیرستان زادگاهش از فن زبان پارسی به خوانندگان درس گفت.
۱۹۸۲-۱۹۸۶- در روزنامه «آواز تاجیک» دعوت گردیده، به کار روزنامه نگاری می پردازد.
۱۹۸۶ تا الآن – در وظیفه ُ مودر فرهنگ روزنامه «آواز تاجیک» کار میکند.
۱۹۹۵- به حیعت اتحادیه ادیبان ازبکستان اعظا گردید.
۲۰۱۰- به حیعت اتحادیه ادیبان تاجیکستان پذیرفته شد.
۱۹۹۶- سزاوار نشانئ«شهرت» در ازبکستان شد.
۱۹۹۷ – اعلاچی تعلم خلقئ جمهوری ازبکستان گردید.
۲۰۱۰ – عنوان «اعلاچی فرهنگ جمهوری تاجکستان» گرفت.
۲۰۱۸ – با نشانی«دوستی» در تاجکستان سزاوار گردید.

آثار: اشعار پیمان در کتابهای شعری او، مانای:
۱. «سنگ نوشته» [دوشنبه، انتشارات «ادیب»، ۱۹۹۱]؛
۲. «شبآویز» [تاشکند: «حاخی ساتمخان»، ۱۹۹۲]؛
۳. «شبآهنگ» [تاشکند، «شرق»، ۲۰۱۲].

آثار این شاعر در مجموعه های شعری:
۱. «چکامه پیروزی» [دوشنبه، ۱۹۹۰]؛
۲. «چیل قلم» [دوشنبه، ۱۹۹۱]؛
۳. «باد پرواز» [دوشنبه، ۱۹۹۱]؛
۴. «کهکشان آرزو» [تاشکند، انتشارات عفور غولام، ۲۰۰۰]؛
۵. «باغ بسیار درخت» [تهران، ۲۰۰۴]؛
۴. «از سمرقند چو قند» [تهران، ۲۰۰۶]؛
۷. «نمونه های شعریت ازبکستان» [پاریس، ۲۰۰۲]؛
۸. «دانشنامه زبان و ادبیات فارسی ازبکستان: قرن بستم تا کنون» [تهران، ۲۰۰۵]؛
۹. «گلستان ادب» [تاشکند، ۲۰۰۷]؛
۱۰.«فارسی سرایان ازبکستان» [تهران، ۲۰۱۰]؛
۱۱. «شعرباران» [دوشنبه، ۲۰۱۶] بیز انتشار شده است.

۶- حالت مدنی[مجرد یا متاهل]: شاعر پیمان صاحب عیال و فرزندان است.

۷- نمونه های شعر:
………………………‌‌‌‌……………………..

نمونه‌ها از اشعار

چشمه جانبخش

شکرانه‌ای برای کتاب «تاجیکان»

هر گاه کز اوضاع زمان دل شودم خون،
هر گاه، که ناچار بر چاره‌گرانم،
در قالب تن مُردهُ خود را به عذابی،
من تا سر این چشمه جانبخش رسانم!

بی‌شک، به جز از جنگ و دفاع کار ندارم،
هر روز چه؟! هر ساعت من جنگ و دفاع است!
با دشمن اصل و نسب خویش به جنگم،
مشغول دفاعِ وطن و ملّتم از قصد.

این جنگ که بنیاد وی از تیر و کمان است،
گه-گه ز ته بس سده‌ها می‌دهد آهنگ.
هرچند که بود دوش کماندار زماندار،
امروز سر آرد ز-اثر بازوی فرهنگ!

در پایه فردوسی و سینا و کمالم،
کو چنگیز و تیمور؟ کجا صدّ سیکندر؟!
من باز سر چشمه جانبخشم و گوید:
-«آری نتوان گشت به فرهنگ مظفّر!»

فرهنگ، که کشت خرد آدمیزاد است،
با عزم وی و خون وی از نسل به نسلیست!
آن را نتوان کُشت، که تاریخ نکُشتست،
تا زندگی باقیست، ورا نیز خلل نیست!

هر بار امان بخشد و هر بار دهد جان،
هر بار توان بخشد و هر بار دهد زور.
پس چون نکنم شکر بر این چشمه جانبخش،
ناشکر چنین چشمه سزد کور شود، کور!…

زبان مادری

هرچند بود دشمن بیگانه‌ام فزون،
هرچند خصم آبخور من زیاد بود.
جان‌سختئ مدام تو در گیر و دارها،
عبرت به رغم جمله مرا در جهاد بود.

از آن که تو نمرده‌ای، من نیز زنده‌ام،
در قبضهُ هجای تو آورده‌ام پناه.
آری، فقط تو بوده‌ای در حفظ جان من،
الحق، فقط تو بوده‌ای من را پناهگاه…

آوه، زبان مادری شهدریز من،
در دهر هیچ گنج مرا از تو بیش نیست.
اندر نماز پنجگه من دعای توست،
ز-ان رو، که بهترم ز تو پیوند و خویش نیست…

کم می‌شوم برای تو و کم نمی‌شوم،
غم می‌کشم برای تو و می‌کنم حضور.
عمرم همه فدای کمال و فر تو باد،
ای منبه سرور من، ای منشأ غرور!…

غزل

آمد بر من آمد، آن سیمبدن امشب،
تا بشکندم توبه، آن توبه‌شکن امشب.

شیدا و خمار آمد، جامی به کنار آمد،
گویی، به شکار آمد، آن صید‌فکن امشب.

بی‌باک بر ما شد، جان و جگر ما شد،
شمع و قمر ما شد، آن یار حسن امشب.

بنشست چه مستانه، در بست به بیگانه،
چون مست، چو دیوانه، آن هور فیتن امشب.

آزاده و زیبا بود، از کشور رؤیا بود،
تا صبح چه گویا بود، آن توتی‌سخن امشب.

غم را همه برهم زد، دم را همه درهم زد،
دل را همه مرهم زد، آن نارزقن امشب.

چون آلههُ ارمان، سر تا قدم پیمان،
بنمود فرحمند آن افرشته من امشب.

رباعیات

در بحث و تلاش ما زمان می‌گذرد،
چون رود روان عمر روان می‌گذرد.
بر کار زمانه دامن ‌افشان و بیا،
کینگونه رسیدست و چنان می‌گذرد.

این دهر سرشته صواب و گنه است،
یعنی به رخی سفید، رویی سیه است.
هم منزل غم، هم آشیان فرح است،
گه دست کشاد، گاه مشت گیره است.

سودی نبود بعد گنه آه کشیم،
فریاد ز دست عقل کوتاه کشیم.
تا گم نزنیم راه حق می‌باید،
یاران، یاران، به سوی حق راه کشیم.‌

پیمان

[شاعر پارسی زبان ازبیکستان]

ارسال یک پاسخ