جنگل واژه ها/ فریده نورمحمدی یگانه
افشان کرده
ماه بانوی آسمان
موهای مهتابی اش را
میان جنگل واژه هایم
تیر نزنید
آسمان آبی شعرم را
دنیا
رنگ خون می شود
___
دلم فریاد می زند
چشم ها یم
افتاده مجروح
ته کوچه ی
صحنه های دلخراش
کی مداوا می شویم
من و این
شعر زخمی
___
این روزها
زیاد گم می شوم
گاهی با صدای باران
گاهی با ترانه
گاهی با شعری آشنا
تا برگردم
اول چایی ام سرد می شود
بعد دل امیدوارم
___
عصر جمعه
پارک و گلهای بهاری
پیر مردهایی غمگین
در سکوتی اعتراضی
باید روزنامه ای
چاپ شود
برای اعلان عشق های گمشده
___
فلک را
چرخ می زند فقر
و ما
هر روز بیشتر
در جیب هایمان
فرو می رویم
____
شاید این جماعت
از سوراخ های ته جیبشان
به خیابان ریخته اند
کسی چه می داند