بنیاد جهانی سُخن گُستران سبزمنش، Sabz manesh Foundation
مجموعه اشعار شاعران معاصر و شاعران جوان و بزرگترین پایگاه ادبی شعر، معرفی شاعران ، طنز، ادبیات فارسی، داستان نویسی، مقاله نویسی، و واژه سازی میباشد.

دومين دور بداهه‌سرایی سبزمنش دائر شد

دومين دور بداهه‌سرایی سبزمنش دائر شد

دومین دور بداهه‌سرایی سبزمنش با حضور و اشتراک مؤسس و دبیرکل اجرایی بنیاد جهانی سبزمنش(دکتر بسم الله شریفی) شب جمعه گذشته ۱۱ آگوست ۲۰۲۳م در پیامخانه‌ی گروه بنیاد جهانی سبزمنش تحت مدیریت پوهنوال احمد شاه رفیقی صورت دائر شد.

بیت انتخابی دومين بداهه‌سرایی سبزمنش‌:
(گر بوسه می خواهی بیا یک نی دو صد بِستان برو
اینجا تنِ بی جان بیا زین جا سراپا جان برو)
سیمین بهبهانی
_______________________
ای دل شبی از روی شوق در جمع سرمستان برو
آنها محبت پیشه اند پس با دل وبا جان برو
سیدعنایت الله عادلی

لطفا بیا در بسترم بر سینه ام دستی بکش
درد مرا تسکین نما بعدا مه رخشان برو
مبین

امشب بیا جانان من با دلبری خندان برو
جانم به قربانت شود ای سرمه ی چشمان برو
زین الدین محمدی

ای دلبر گل پیرهن امشب نشین در بزم من
وقت سحر جانانه ام جان مرا بستان برو
سیدعنایت الله عادلی

نادم مشو نازت منم، سازت منم، رازت منم
بنشین کنارم نازنین، خوشحال بیا خندان برو
شریفی

خال لبت بوسیده ام می از لبت نوشیده ام
می خانه را من دیده ام امشب بیا مستان برو
زین الدین محمدی

امشب کنارمن بمان ای سروبالاقدنهان
جانم فدای جان تو پنهان بیا پنهان برو
حبیب ساغر
عشق تو باشد در سرم،امشب بیا در بسترم
تا صبح درعیش ونشاط، باشیم ، سپس پنهان برو
رفیقی

سرد است بی توخانه ام این خانه ی ویرانه ام
فصل زمستان رابمان وقتِ گل وریحان برو
حبیب ساغر

امشب بیا در خانه‌ام با من بمان تا صبح‌دم
وقتی هوای صبح دمید با خود برو پنهان برو
امین الله ابراهیمی

رفتم ز کویت بی وفا در جستجویت بی وفا
بامن بیا در شهر من میلت نشد جانان برو
زین الدین محمدی

در دل اگر غم داری تو در دیده شبنم داری تو
در جمع مشتاقان شبی گریان بیا خندان برو
میرزاد ولی

ای نورِ چشمِ من بیا در گلشن و گلزارِ من
از باغ هجران با دوصد لشکر برو ای جان برو.
امین الله ابراهیمی

ازکس نترس و ری نزن اینجا محیط عاشقیست
از اول شب تا سحر آسان بیا آسان برو
میرزاد ولی

هوشیار باشی جان من چون دشمنان است در کمین
در بزم این دیوانه گان پنهان بیا پنهان برو
سیدعنایت الله عادلی

من خوش‌ندارم در جهان غوغا کند عشقت به من
تو در دلِ غمگین من پنهان بیا پنهان برو
امین الله ابراهیمی

تو ای طبیب نازنین درمان‌گرِ دردِ منی
اول بکن دردِ دلم با یک دوا درمان برو.
امین الله ابراهیمی

جزاین چه خواهم ازخــدا ازتونگرداندجدا
شادم بکن بابوسه ها بی درد وبا درمان برو
حبیب ساغر

خواب پریشان داری تو، صد ناز پنهان داری تو
بس کن تو حرف این و آن، واضح بیا پُر شان برو
شریفی

غمگین مباش ای نازنین سازِی بزن و رقص کن
اندر فضای دیرِ ما مستان بیا مستان برو
امین الله ابراهیمی

روح وروان را شاد کن دل را زغم آزاد کن
آرامش جان خواستی در محفل قرآن برو
سیدعنایت الله عادلی

حالا پریشانت شدم جانم بیا جانت شدم
جانم فدایت نازنین گریان بیا خندان برو
زین الدین محمدی

بی اختیارت می کند هرمجلسِ انس و طرب
یکبار تا اینجا گلم لرزان بیا لرزان برو
میرزاد ولی

ای دل چه پنهان می کنی این عشق آتشبار را
آهسته و پیوسته در آغوش آن مستان برو
عزت

غم را بی‌اندازید کنار ای شاعرانِ خوش قلم
در این فضای عاشقان خندان بیا خندان برو
امین الله ابراهیمی

من شور بختم از اول از کس نمیبینم وفا
هرگز نکردی نازنین درد مرا درمان برو
سیدعنایت الله عادلی

شمع که افروزی به جان سوزد تمام هستی ات
هرگز فراموشت نشد آن دلبر جانان برو
عزت آهنگر

مهتاب ساحل عاج عشقت را نمایان می کند
اندر صدف کتمان شود آن گوهر تابان برو
عزت آهنگر

از عشق تو من زنده ام، در مهر تو پاینده ام
صدبوسه دِه پیمانه خور ،بامن پس از پیمان برو
رفیقی

در پای جانم جان دهم، جان را برای‌شان دهم
از بوسه بهتر آن دهم، مستان بیا مستان برو
شریفی

نام ونشانم رابگیر هردوجهانم را بگیر
جانم توجانم را بگیر اما پس ازباران برو
حبیب ساغر

در پای جانم جان دهم، جان را برای‌شان دهم
از بوسه بهتر آن دهم، مستان بیا مستان برو
بسم الله شریفی

جانانه بعد از سالها امشب بمن مهمان شدی
هرچند دلتنگ آمدی فردا لب خندان برو
سیدعنایت الله

در گوشه ی ویرانه ام عشق و هنر کتمان بود
در راه عشق و آرزو با این دل ویران برو
عزت آهنگر

دیگر میا بر دیدنم در انتظارت نیستم
حال که رفتی از برم گردی توهم ویران برو
امین الله ابراهیمی

با یک غزلی عاشقی مست و خرابت میکنم
در اختتام محفلم سرسام و بی سامان برو
میرزاد ولی

باشم همیش در انتظارِ یک نگاه مهربان
آیینه چشم ترا جویم بیا پنهان برو
عزت آهنگر

اینجا کسی یارت نبود از خویش تا بیگانه ها
معروف از ویرانه ها بر سمت گورستان برو
مبین

در بزم سرمستان ما امشب بیا ای جان ما
دلمرده آ رَو زنده دل غمگین بیا شادان برو
رفیقی

ما را در این وادیی غم تو بی سر و پا کرده‌ی
رو رو زپیشم بی‌وفا ای بی سر و سامان برو
امین الله ابراهیمی

امواج مست ساحلِ عشقت مرا حیران نمود
اندر غروب بحر هجر دل گشته سرگردان برو
عزت

از پیش من گر می روی قلب مرا هم می بری
هر جا که میلت شد برو حتی به قبرستان برو
میرزاد ولی

با قایق بی بادبان رفتم به توفان بلا
با پا روی احساس خود بامن تو سرگردان برو
عزت آهنگر

من شایق شبهای مهتاب امید عاشقان
ای بی وفا یک شب درین میخانه با رندان برو
عزت آهنگر

گفتی بیا در خانه ام ای دلبر جانانه ام
گر حرمت ات را بشکنم ای سرور خوبان برو
شمیلا سرشک
@##@
رفتند از این دنیا همه ای آنکه می خواهی بهشت
برخیز از جا بعد از این، با ذکر و با قرآن برو
مبین

سرمست وخندان آمدی ازبهردرمان آمدی
عشق تومارا مذهب است باعشق وباایمان برو
حبیب ساغر

دنیای عشق و عاشقی توفانی است توفانی است
دل را به دریا افگن و در دل این توفان برو
میرزاد ولی

خواهی اگر فردوس را باذکر وبا تسبیح باش
ازاین جهان غم سرا با دین وبا ایمان برو
سیدعنایت الله عادلی

جام محبت سر کشم عشق ترا در بر کشم
اندر خیالم جلوه کن ای یوسف کنعان برو
عزت آهنگر

آخر پریشانم شدی امشب تو حیرانم شدی
ای یار من امشب بیا فردا لبی خندان برو
زین الدین محمدی

تسلیم هر مشکل مشو با استواری گام زن
امواج را تسخیر کن در معبر توفان برو
شفیق رفیقی

ای ماه من ای ماه من ای عالم بالای من
مغرور من پایین بیا دوباره رو گردان برو
میرزاد ولی

ای آنکه بی تودرچمن زرد است این دشت ودمن
صد غنچه گل بردامنت چیده بیاافشان برو
حبیب ساغر

ما ودل تنهای ما رنج وغم وسودای ما
پایان ندارد هیچ گاه ای روح سرگردان برو
سیدعنایت الله عادلی

در این فضای بزمِ ما غمین اگر تو می‌شوی
گر مست می خواهی شوی در جمع آن رندان برو
امین الله ابراهیمی

آخر زلیخا می شوی از کوچه تا پس کوچه ها
نام و نشان یوسفت پرسیده و پرسان برو
میرزاد ولی

گفتی که روزی می روم در کوچه ‌ی خوبان شهر
گر می روی در پیش یار با عهد و با پیمان برو
انجنیر غلام صدیق راسخ

ای ماه من باران شده برخیز در دالان برو
آرایشت را میزند برهم چو هی باران برو
میرزاد ولی

ای جان من امشب بیا، با یار خود خندان برو
من مایلم با تو روم تو نیز با جانان برو
سید محمد هاشمی

اندر دیار عاشقی باغیرت ومردانگی
ای آدم تنها نشین بی جان بیا باجان برو
سیدعنایت الله عادلی

ای ماه من در شب بیا، برخیز لامذهب بیا
بی رنج و بی تعب بیا،فردا مگر پنهان برو
سید محمد هاشمی

درس محبت را اگر، خواهی بیا موزی بیا
در جمع نیکان پا گذار، از جمع ناپاکان برو
غلام صدیق راسخ

خواهی روی از پیش من ای دلربا آسان برو
یک بوسه آهسته بگیر جانم کمی پنهان برو
فریبا نادری

باخنده های دلنشین جان ودلم لبریز کن
ازباده هایی آتشین جانِ مرا سوزان برو
یونس

برخیر ای مرد خدا شمشیر رادر کف بگیر
بالشکر آزاده گان
مردانه در میدان برو
سیدعنایت الله عادلی

تنها مرو اندرسفردارد دوصدنوع خطر
آزاده گان را یارباش همراه بایاران برو
حبیب ساغر

هرگه که من شیدا شدم قطره بودم دریا شدم
ای زاهد پشمینه پوش ازنزد من الآن برو
علیرضارضایی

مارا نصیحت کم بکن آن به مرا بی غم بکن
ای واعظِ آشفته خو
دستارخودپیچان برو
علیرضارضایی

من شوخ بی پرواستم پنهان نیَم پیداستم
پرشور وپرغوغاستم حالم نکن پرسان برو
علیرضارضایی

ای آنکه می گیری حجاب ازمن مگرنامحرمم
گرآمدی بربسترم عریان بیا عریان برو
علیرضارضایی

تکیه نکن بر ناکسان ای آشنای ای همزبان
از کیش نا مردان برآ، در بیشه‌ی مردان برو
غلام صدیق راسخ

اینجا نه تشویقست ونه خوش آمدید و چک چکی
بس کن بساط خویش را برچین ازین سامان برو
علیرضارضایی

اخلال گردد درسخن تشویق یاران بهرمن
بهتربود یک لایک را صدها کلام فهمان برو
حبیب ساغر

وقت سحر شد نازنین همسایه در خواب است هنوز
آن چادر خود را بپوش و از برم الآن برو
میرزاد ولی

کمتر بگو ازدردها
من خود سراپا در غمم
آسوده می خواهی مرا خندان بیا خندان برو
یونس

در بزم خوبان زمان،
بنشین بیاتوهمچنان
ای عندلیب نوحه خوان، در گلشن مستان برو
سید محمد هاشمی

شب آمدی در خواب خوش،خونِ مرا کردی به جوش
جام شرابم کرد نوش، مستی مرا بستان برو
سید محمد هاشمی

شب ها به خلوت های راز باخالق ات رازونیاز
یک بسته وصد دَر که باز نزد خودِ یزدان برو
حبیب ساغر

در شوق دیدار تو من، سر می دهم جان می دهم
هرگاه روی سوی کسی افتان برو خیزان برو
غلام صدیق راسخ

ای دل چرا ویران شدی دیوانه ی دوران شدی
آخر خرابت می کند حیران بیا حیران برو
زین الدین محمدی

پرپر زدی در این قفس فریاد کردی چون جرس
ای کنده دل از هر هوس از گوشه ی زندان برو
مبین

صد جان همچو جان من بادافدایت ای وطن
یارانِِ خوبِِ انجمن افتاد در زندان برو
حبیب ساغر

ای عشقِ بی پروای من ای حضرت نازو ادا
ای شاه خوبان رحم کن با خنده ام خندان برو
رمزی دروازی

امشب گرفته این دلم رحمی بکن بر حال من
گاهی نظر کن سوی من از حلقه ئ چشمان برو
فریبا نادری

خشکیده رگ های سرم رنگت نبینم زندگی
بس کن دگر زجرم مده ای درد بی درمان برو
مبین

دردم ز عشقت بیشتر، قلبم زدی تو نیشتر
از من شدی تو پیشتر، دردم بکن درمان برو
سید محمد هاشمی

پس تو بیا بالین من، جانا تویی تسکین من
تو هم دِن و آیین من، جانم تو را قربان برو
سید محمد هاشمی

بستی به تارگیسویت،
بردی دلم با ابرویت
قلبم مطیع جادویت، کردی مرا زندان برو
سید محمد هاشمی

گر هاشمی را یاوری، دل را ز دستش می بری
تا کی کنی افسونگری، امشب بیا مهمان برو
سید محمد هاشمی

ای نرگس بی بال و پر در پیش گل بار دگر
رفتن دلت خواهد اگر با دیده‌ی گریان برو
انجنیر راسخ

گر تو همی خواهی مرا، ای یار هر جائی مرا
بر دیده ام از روی مهر، پنهان بیا پنهان برو
غلام محمد راسخ

در دیده ام جا دار تو در دل هیاهو دار تو
هردو فدای مقدمت مهمان بیا مهمان برو
میرزاد ولی

سبز است بزم انجمن، شعر و غزل رقص است ومن
ای سرو ناز قد بلند، در محفل خوبان برو
غلام محمد راسخ

بیت و ترانه سر کنم، شور و نوا از بر کنم
عالم همه محشر کنم، ای ساقی مستان برو
غلام محمد راسخ

جنگ است جنگ زرگری بین من و آن مهپری
ای دادگر ای مشتری، از پهلوی رندان برو
غلام محمد راسخ

درد توای نامهربان، پوسیده کرده جسم و جان
بهر دوای درد مند، بر دیدن جانان برو
غلام محمد راسخ

دردت چو ای نا مهربان، پوسیده کرده جسم و جان
بهر ی دوای درد مند، غلتیده و غلتان برو
غلام محمد راسخ

گر جان می خواهی بیا جانم به قربانت کنم
چون روح در جسمم تویی ارام بیا ارام برو
زرغونه ولی

جان تو باشد در امان، پیش خدای مهربان
ای بانوی پاکیزه خو، از بزم ما پنهان برو
راسخ

سهم بانو شمیلا سرشک

بارفتن ات ای همنشین ویران تر از ویرانه ام
شادان گرخواهی مرا از کلبه ام ای جان مرو
شمیلا سرشک
قلب مرا آتش زدی از گفته های بی اساس
باور مکن حرف رقیب ای صاحب ایمان مرو
شمیلا سرشک
دلگیرو زار وخسته ام از دوستان بگسسته ام
دلجویی ام کن ای عزیزباخشم وبا عصیان مرو
شمیلا سرشک

سهم علی اکبر نجوا
حالا که میخواهی برو ، رقصیده و خندان برو
نادیده اشگِ حسرتم در گوشه حرمان برو

هر گز نمی‌خواهم ترا ، درگیر احساسم کنم
پس قبل از آن که مثل من روحت شود نالان برو

پر پر بزن تا زندگی ، تا ارتفاع عاشقی
من در حصار بی کسی در مانده در زندان ، برو

من میروم از زندگی ، خواهی بمان تا رفتنم
بنشین که مُردم بعد از آن با دیده گریان برو

در لحظه های آخرین ، ای شعر احساسات دل…
با من کمی نجوا دل ، از سوز جان می خان ، برو
علی اکبر نجوا
۱۴۰۲/۰۵/۱۹
سهم صدیقه یوسفزی

گر آمدی در خانه ام خندان بیا خندان برو
مانند ماه پشت ابر پنهان بیا پنهان برو

گل های باغ آرزو شاداب گردد از رخت
مانند باران بهار آسان بیا آسان برو

در گوشه ی تنهایی ام، درد است در جان و تنم
باز آه و کن با دیدنت درد مرا درمان برو

این خانه و کاشانه ام تاریک است از هجر تو
گر میروی کن خانه آباد من ویران برو

در دل ندارم کینه ی بار دگر گر میروی
آرام و آرامتر برو در جمع با یاران برو
صدیقه “یوسفزی”

ارسال یک پاسخ