تماس: [email protected]
آنچه در شاهنامه، نامه تاریخ و فرهنگ ایرانیان، بیشاز هر چیز جلب توجه میکند، تقابلها و نتیجه حاصل از آنها است. در ساختار داستانی و واقعههای تاریخی که در شاهنامه نقل میشود، تقابل دو نیروی خیر و شر و عناصر مثبت و منفی، سیر کتاب را تشکیل میدهند. رویارویی قدرتهایی که در مقابل یکدیگر قرار میگیرند، در قالب ساختاری واقع میشوند تا مفاهیمی را به مخاطب القا کنند. مفاهیمی که میتواند در منتهای اخلاقمداری یا در نهایت دنائت و پستی قرار بگیرد.
یکی از مهمترین این مفاهیم تقابلی و متضاد، بی دادگری و دادگری یا عدالت و تبعیض است. دادگری مفهومی همواره ستوده در شاهنامه فردوسی بهشمار میرود. آنگاه که از فره ایزدی، نیرویی ماورایی در وجود برخی شاهان و افراد برتر، یاد میکنیم، نوعی تقابل را مدنظر داریم. فره بهعنوان نیروی برتر در وجود افرادی منتخب تا زمانی وجود خواهد داشت که آنها راه ناراستی و ناسپاسی خداوند را پیش نگرفته باشند. بهمحض سر زدن خطایی بزرگ، فره از وجود آنها میگریزد و به شخص دیگری منتقل میشود. انسان فره مند، انسانی دادگر است که در بسیاری از وجوه و وظایف خود به تقابل رویارویی با نیروهای ناپاک و پلید مشغول میشود. انسان فره مند، انسان آرمانی شاهنامه است. او با برخورداری از قدرتی فراتر از دیگران، به سامان دادن به امور اجتماعی مشغول است و ساز و سامان جامعه را در حدی نیکو نگاه میدارد.
همه فرمانروایان شاهنامه افرادی فره مند نبوده و برخی از آنها برای اشاعه دادگری در جامعه تلاش نمیکنند. برعکس انسانهای مفید و فره مند عموماً در تقابل با این پادشاهان بیدادگر قرار میگیرند. بیدادگری شاهان در مقابل فره مند و شاید بتوان گفت عزتمندی و نیکوسرشتی عدهای دیگر قرار گرفته و آنها را از نیکویی کردن باز میدارد.
نمونههای شاهان بیدادگر را در شاهنامه میتوان یافت و در باب هر یک از آنها توضیحاتی مبسوط ارائه داد. در ادامه به چند نمونه شاخص و شرح داستان آنها همراه با تحلیل کوتاه خواهیم پرداخت.
ماردوش و جوانان
سخن مشهور آنست که شاهنامه به سه دوره اساطیری پهلوانی و تاریخی تقسیم میشود. در دوره اساطیری به آغاز خلقت و پادشاهان نخستین پرداخته میشود. در این دوره نمونه بارز بیعدالتی که پادشاهی بیدادگر در مقابل انسانی نیکو روا میدارد، رفتار ناعادلانه ضحاک است. ضحاک که پادشاهی انیرانی (غیر ایرانی) است، آنگاه که از زخم و آسیب ماران خود به ستوه میآید، به راهنمایی ابلیس، دستور میدهد هر روز برای مارانش خورشی از مغز جوانان بسازند. با گذشت زمان و سپری شدن سالها، بسیاری از جوانان به همین بهانه و ترتیب از بین میروند، روزی که کاوه آهنگر، یکی از شهروندان دیار ضحاک، برای اعتراض به دربار ضحاک میرود، این ماردوش بیدادگر، بزرگان را برای گرفتن تأییدی مبنیبر دادگری خود، گردهم آورده است. کاوه با جسارت به کاخ ضحاک وارد شده و ضحاک از دیدار او بسیار هراسان میگردد. بهگونهای که بهسرعت از او میخواهد تا هدفش را از ورود ناگهانی به کاخ برای ضحاک آشکار کند. کاوه که از بیداد ضحاک بسیار خشمگین بود، اظهار میدارد که همه فرزندانش خوراک ماران ضحاک شدهاند، حال تنها یک پسر برای او باقیمانده و او برای آزاد کردن این پسر به دربار ضحاک آمده است. ضحاک که در شرایطی بهخصوص قرار داشت و بزرگانی که بر دادگری او صحه می گذاردند در آن جمع حضور داشتند، پسر کاوه را سریع به او میبخشد و از کاوه درخواست میکند تا پای محضر او را امضاء کند کاوه که از ظلم ضحاک بسیار عصبانی است، محضر را پاره کرده و با پای آن را لگدکوب میکند و از کاخ بهسرعت خارج میشود. هرچند ضحاک در یک اقدام فریبنده و نمادین، فرزند کاوه را به او میبخشد، دست از ستم خود برنداشته و به شیوه ناپسند خویش ادامه میدهد. از سویی از هراس هجوم بردن فریدون، جوانی که در کابوس خود دیده بود، همه جوانان را نابود میکرد. شاید بتوان اوج بیدادگری ضحاک را در قالب نابود کردن جوانان و از بین بردن ساختار جوان جامعه دانست. هرچند در ساختار جزئیتر، ضحاک در مقابله با کاوه و فریدون که هر دو افرادی نیکو سرشت هستند قرار میگیرد، ولی از دیدگاه اعمال بیدادگرانه در مقابل همه افراد جامعه قرار دارد. زیرا تمامی افراد جامعه یا جوان هستند یا در خانوادههای خود شخصی جوان را میپرورانند. بدین ترتیب ضحاک کمر به نابودی تمام جامعه بسته است.
فریدون و پسران
فریدون از جمله مهمترین پادشاهان اساطیری است که دوران حکومت او حد میانی و مرز میان دوره اساطیری و پهلوانی قرار دارد. فریدون پساز آنکه جامعه را از بیدادگری های ضحاک پاک میکند، پادشاهی را به دست میگیرد و پساز گذشت مدت زمانی و انجام برخی اقدامات در راستای رفاه مردمان، قلمرو خود را میان سه فرزند خویش تقسیم میکند.
از میان فرزندان، سلم و تور فرزندان بزرگتر و ایرج از ایشان کوچکتر بود. سرزمینی که در تقسیم بندی فریدون به ایرج رسید، سرزمین ایران بود که در میان هفت اقلیم، سرزمین محبوب و مطلوب بهشمار میرفت. سلم و تور که با یکدیگر ارتباط خوبی داشتند، پساز این تصمیم پدر، نسبت به تقسیمبندی ابراز ناراحتی کرده و درصدد افروختن آتش دشمنی برآمدند. هرچند در این میانه فریدون با تقسیمی که در آن عدالت به تمامی رعایت نشده بود و در افروختن آتش دشمنی مقصر بهشمار میرود، سلم و تور و بیدادگری را در حق برادری که با نیت صلح به نزد آنها رفته بود، به بالاترین حد رساندند. ایرج پساز آنکه از دلخوری برادران خودآگاه میشود و با پدرش در میان میگذارند که حکومت بر ایران را به آنها واگذار خواهد کرد و با پیام صلح به نزد ایشان خواهد رفت. فریدون که فرزندان خود را بهخوبی میشناخت، ایرج را از این اقدام برحذر داشت و گفت که برادرانش او را رها نخواهد کرد. ایرج بیتوجه به سخن پدر خویش به نزد برادران میرود و هرچند از حاکمیت ایران صرفنظر میکند، سلم و تور او را ناجوانمردانه میکشند و پیکرش را به سوی پدرشان روان میسازند.
در این میانه هرچند ستمی که سلم و تور بر برادر خویش روا داشتند، سخنی بزرگ و گران بهشمار میرود، آغاز بیدادگری با تقسیمی ناعادلانه ازسوی پدر ایشان است. در شاهنامه، بیدادگری هرچند امری منفی به شمار می رود، در وجود برخی افراد بسیار بدتر است. نمونه افرادی که بیدادگری در وجود ایشان بدتر از سایرین پنداشته میشود، شهریار یا پادشاه است. ترکیب بیدادگر شهریار، به معنی پادشاه ظالم و در صورت مغلوب (برعکس حالت طبیعی که در ابتدا اسم یا مضاف و پساز آن صفت را بیان میکنیم) ذکر شده مؤید این نکته است. جابهجایی صفت و موصوف در ترکیب بیدادگر شهریار، علاوهبر مسائل مرتبط با وزن بهجهت تأکید نیز هست. در برخی متون، گناه بزرگ فریدون تقسیم ناعادلانه دنیا میان فرزندان اوست که موجبات آتش کینه و دشمنی را فراهم میکند.
گشتاسب و اسفندیار
با ورود به دوره پهلوانی، فراوانب جنگ و نبردها در شاهنامه بیشاز دوران اساطیری میشود. دوران اساطیری دورانی مربوط به سازندگی و با هدف بالاتر رفتن سطح رفاه جامعه است. در دوران پهلوانی نمونه بیدادگری، گشتاسپ، پدر اسفندیار رویینتن است. گشتاسب که اسفندیار را جانشین خود میداند، او را بهعنوان پهلوان دین زرتشتی و پهلوان دربار معرفی میکند. اسفندیار که فرمانده سپاه هم هست، سودای حکومت در سر دارد و از هیچ کمکی به پدر خویش فروگذار نمیکند تا بهزودی تاجوتخت او را بهدست بگیرد. گشتاسب که از جاهطلبی اسفندیار ملول شد، از ستاره نگران میخواهد تا طالع او را ببینند. آنها به گشتاسب خبر میدهند که مرگ اسفندیار به دست رستم در سیستان خواهد بود. بههمین سبب، گشتاسب، فرزند را راهی سیستان میکند و امری ناممکن را از او میخواهد. او میخواهد رستم دستبسته به دربارش بیاید. اسفندیار پساز گذراندن سختیهای فراوان به سیستان میرسد و با رستم درگیر میشود. در جنگی که شاید نتوان آن را چندان جوانمردانه شمرد، رستم، اسفندیار را مورد اصابت تیر قرارداده و اسفندیار جان شیرین را وداع میگوید. آنگاه که نزدیکان اسفندیار از مرگ او باخبر میشوند، گشتاسب را آماج سرزنش قرارداده و به او میگویند که تو از موی و ریش سپید خویش شرمسار نشدی که فرزندت را بهسبب امید به پادشاه ماندن خود، از بین بردی؟ او را کشتی تا پادشاه نشود و جایت را نگیرد.
و مویه و زاری گشتاسب را دروغین میدانند، زیرا خود، فرزند را به سوی محل کشته شدن میفرستد تا خطری سلطنت او را تهدید نکند. کشتن پسر با بیدادگری در جایگاه شهریاری را باید از آن گشتاسب دانست.
دوران تاریخی و ماجرای انوشیروان و کفشگر
یکی از مهمترین داستانها که در باب بیعدالتی در شاهنامه مشهور شده، داستان انوشیروان و کفشگر است. این داستان که در دوره تاریخی شاهنامه قرار گرفته، هرچند بیشتر به ستمگری و بیداد پادشاه مشهور است، از ساختاری اجتماعی-تاریخی برمیخیزد. ماجرا ازین قرار است که انوشیروان در دورهای به وامی احتیاج پیدا میکند و از تاجران و افراد توانگر جامعه میخواهد تا به او قرضی بدهند. در این میانه کفشگری، هزینه سپاه انوشیروان را تقبل میکند و با بزرگمهر، وزیر او، در این باب سخن میگوید.کفشگر برای بازپرداخت وام شرطی قرار میدهد. شرط او این بود که فرزندش در بین فرهنگیان و دبیران، قادر به تحصیل و آموختن دانش نویسندگی و محاسبات شود. زمانیکه بزرگمهر این سخن را با پادشاه در میان میگذارد، پادشاه بهتندی پاسخ میدهد و به مانند بیدادگران رفتار میکند. هرچند در قالب سخنی کوتاه دلیل خود را از نپذیرفتن پیشنهاد کفگر بیان میکند، عمدتاً به این مسئله اجتماعی کم توجهی شدهاست.
دلیلی که انوشیروان برای مخالفت خود بیان میکند، اختلافی است که پساز بر تخت نشستن فرزندش، میان فرزند کفشگر و فرزند -که آن زمان شاه جدید شده- رخ خواهد داد. به تعبیر سادهتر، پادشاه، مخالف به قدرت رسیدن افرادی است که لیاقت و شایستگی کاری را ندارند.
در میان افرادی که از این داستان سخن میگویند، بیشتر مسئله مانع شدن انوشیروان مطرح میشود و کمتر دلیل و بیان میگردد. دلیل انوشیروان، دلیلی منطقی است و مخالفت با والا رفتن و تصدی سمتها و مشاغل توسط افرادی است که شایستگی لازم را ندارند.
آخرین بیدادگری مشهور شاهنامه، در بخش تاریخی قرار دارد و بهمنزله رسیدن به نهایتی از تقابل عدالت و تبعیض است. تبعیضی که در دوره تاریخی شاهنامه از آن یاد میشود، تبعیضی همراه با واقعیات است. شاید تبعیضهای پیشین را بتوان تبعیضی تماماً منفی قلمداد کرد، ولی نمونه یاد شده از ماجرای کفشگر و انوشیروان با عنایت به ساختار اجتماعی آن روزگار و دلیل بیانشده توسط انوشیروان، توجیهی پیدا میکند.
لازم به یادآوری است که انوشیروان هر آنچه کفشگر برای آموزش فرزندش ارائه داده بود را تمام و کمال به او باز میگرداند و بهدنبال تأمینکننده دیگری برای وام و قرض خود میگردد.
بهعنوان نکته نهایی و امری که شاید کمتر در پژوهشها به آن توجه شده بر لزوم توجه به ساختار تاریخی و اجتماعی در پژوهشها و تحلیلهای ادبی تأکید میکنیم.