بنیاد جهانی سُخن گُستران سبزمنش، Sabz manesh Foundation
مجموعه اشعار شاعران معاصر و شاعران جوان و بزرگترین پایگاه ادبی شعر، معرفی شاعران ، طنز، ادبیات فارسی، داستان نویسی، مقاله نویسی، و واژه سازی میباشد.

نهمین دور بداهه­ سرایی سبزمنش با شعر و یادواره صادق عصیان دائر شد

بخش بداهه سرایی سبزمنش با شعر و ذکر نام صادق عصیان...

شبِ یکشنبه ۸ میزان/ مهر ۱۴۰۲ ساعت ۹شب به وقت افغانستان و 8 شب به وقت ایران مطابق برنامه مشاعره­ی آنلاین و بداهه­سرایی جالب و پرشور سخنوران نادرکلام و شیرین سخن گروه بنیاد جهانی سبزمنش در پیامخانه­ی گروه بنیاد جهانی سبزمنش دائر شد.

بداهه سرایی توسط سیدعنایت الله عادلی شاعر خوب معاصر کشور جمع آوری و توسط خدمتگزار مردم احمد شاه رفیقی منتظم و مدیربرنامه­ی بداهه سرایی ادیت، اصلاح و نشر گردید :

بیت انتخابی :

کاش می بودی بهار امسال هم جان می گرفت

زندگی را بوی عطرِخاک و باران می گرفت  (روان شاد استاد صادق عصیان)

 

گر تو می بودی کنارم، درد درمان می گرفت

لحظه­های بی قراری زود پایان می گرفت

#یونس۰صحاح

لحظه یی دل را شکستن رسم انسانی که نیست

زخم هر مسکین را یک لحظه درمان می گرفت

المهاجر

کاش می بودی عزیزم تا دلم، جان می گرفت

بغض سنگین گلویم کاش پایان می گرفت

میرزاد ولی

می شدم تاازحضورت سبز چون روح بهار

دشت ودامانِ دلم را باد وباران می گرفت

#یونس۰صحاح

تو که می بودی،خزان،عطر بهاران می گرفت

قلب زار و مرده ام باردگر،جان می گرفت

احمد شاه  رفیقی

نازنینا چون برفتی این دلم صد پاره شد

با وجودت این جراحت‌هام  درمان می‌گرفت

انور نظری

کاش می بودی کنارم، تا تنم جان می گرفت

این دل بشکسته ام شادی فراوان می گرفت

# دکتر اشرف حیدری 💚

کاش می‌بودی که دردم با تو درمان می‌گرفت

این تنِ بیجان من از بودنت جان می گرفت

سیدعنایت الله عادلی

کاش می‌بودی تمام دشت ریحان می‌گرفت

لاله و فصل بهارم آب باران می‌گرفت

نسیم مبارز

کاش بودی لحظه‌های مرده ام جان می‌گرفت

عشق خوابیده درون سینه پایان می‌گرفت

انور نظری

عشق را در سینه‌ها مان دفن کرده ای عزیز

کاش بودی قبرها با لاله ریحان می‌گرفت

انور نظری

کاش درد و رنج و هجران راه پایان می گرفت

زخم ناسور تنِ ما نیز درمان می گرفت

حمید الله توحیدی

کاش در پست و بلندی های سخت روزگار

امتحان ساده از ما ذات سبحان می گرفت

حمید الله توحیدی

کاش می بودی که رنجم با تو پایان می گرفت

در کنارت واژه های شعر من جان می گرفت

سید محمد هاشمی

کاش می‌بودی کنارم هم‌چو باران بهار

تا که آن دم سوژه های شعر من جان می‌گرفت

نسیم مبارز

باز ای پاییز تنها رنگ باران می شوم

قلب من امروز از تو برگ افشان می گرفت

المهاجر

دست من در زلف های تو چنان جان می گرفت

حال خوبم نزد تو چون حال پیچان می‌گرفت

انور نظری

در میان سینه‌ها اندوه غم گشته زیاد

لاله های دشت مان  را بوی باران می‌گرفت

انور نظری

کاش می بودم نگارم این تنم جان می گرفت

درد ناسور دلم پایان و درمان می گرفت

عتیق الله فیضی

اه ای محبوبه ی شور آفرین و خوش سِیَر

زندگی ام  با تو باز، آغاز و پایان می گرفت

# دکتر اشرف حیدری 💚

سال ها من در عزای چشم مستت سوختم

بی تو هر شب چشم من از درد باران می گرفت

میرزاد ولی

خسته گی ها با حضورِ دوست پایان می گرفت

آروزی تشنه ی من رونق وجان می گرفت

بارکزی

کاش می بودی به پیشت گریه می کردم دمی

لحظه های را که بغضم راه عصیان می گرفت

میرزاد ولی

کاش روزی سفره های خالی خلق وطن

بار دگر رنگ و بوی یک لب نان می گرفت

حمید الله توحیدی

در مسیر زندگانی ناگهان گم می شدم

غصّه و درماندگی را ختم قرآن می گرفت

# دکتر اشرف حیدری 💚

مرغ دل پر می زد از بام دلم تا عاشقِی

قصّه ی دلدادگی، در سینه جولان می گرفت

# دکتر اشرف حیدری💚

سال ها من در فراقت خون گریستم نازنین

کاش بودی درد ناسور تو پایان می‌گرفت

انور نظری

کاش می بودی کنارم تا به پایان حیات

ای طبیبم   درد هایم باتو درمان می گرفت

احمد شاه رفیقی

کاش در دشت کویر نا مراد روز گار

عشق حایل می‌شد و اندوه، پایان میگرفت

غلام محمد راسخ

هر مسیری را نهادم من قدم، دشوار شد

کاش دنیا با منی سرگشته آسان می گرفت

میرزاد ولی

بیت های خوب را لایکی کنی ای محترم

تا به لایک تو بداهه خوب ،پایان می گرفت

رفیقی

بی تو با من زنده گی بد جور بی رحمی نمود

جای بوسه گونه هایم را به دندان می گرفت

میرزاد ولی

خانه ها تاریک و دیوان غزل ها بی غزل

کاش می‌بودی تمام واژه دیوان می‌گرفت

نسیم مبارز

درد های من اگر چه کمتر از طاعون نبود

لیک پیش چشم زیبای تو درمان می‌گرفت

شریف جمشیدی

عشق ما رسوای عالم گشت،تشویشی مکن

عطر کی ماند نهان ،آنجا که توفان می گرفت

احمد شاه رفیقی

لحظه ها در آتش تب سوختم ای بی وفا

تا به کی حال مرا با غصه پایان می گرفت

مسعود افشار

تا خیالت در سرم یکدم فواره می نمود

از دوچشمم صاعقه می خواست، توفان می گرفت

میرزاد ولی

اشک از چشمان من جاری بوَد در آن زمان

باز بوسه از لبت با چشم گریان می گرفت

سید محمد هاشمی

یار در عیش و طرب شد، ما شدیم ناسوده حال

ای بدا بر حال این مسکین که حیران می گرفت

مسعود افشار

دیشب وامشب نخوابیدم زجورِ خسته گی

خواب من درچشم هرکس بود توفان می گرفت

بارکزی

کاش ابری از  دل دریای عشق و دوستی

در زمین تشنه‌ی این سینه باران می‌گرفت

شریف جمشیدی

کاش می دادی ز غنچه بوسه های آبدار

این لبم صد تحفه از لب های خندان می گرفت

سید محمد هاشمی

هرکجا خاریست او برپای لنگان می خلد

از قدیم هم این جهان از لنگ تاوان می گرفت

حمید الله توحیدی

کاش در پهنای هستی جز محبت غم نبود

هر کسی از سهم خود شادی فراوان

می گرفت

غلام محمد راسخ

قهر در آیین ما نیست خنده ارزانی بکن

لاجرم ابن خنده هایت دل به فرمان می گرفت

مسعود افشار

کاش ای محبوبه ی نازآفرینِ سرکشم

ازلب و رویت، لبانم باز تاوان می گرفت

احمد شاه  رفیقی

کاش درد عاشقی را حس  تو می کردی عیان

تا که با دستان مهر این قصه پایان می گرفت

گر همی دادی شراب زعفرانی از دو لب

هیچ می دانی که روح مرده ام جان می گرفت

عبدالمنان حریر

رخ نما قهری  مکن ای لعبت شیرین کلام

جای من بودی دوچشمت اشک و توفان می گرفت

مسعود افشار

خسته ام از عشق ای زنجیر تنهایی ولی

کاش این دل را شبی تصویر هجران می گرفت

المهاحر

شهر را آواره کردی با ادا ونازِ خویش

روزگاری شهردار هم از توفرمان می گرفت

بارکزی

کاش روز اول دیدار بین هردو دل

همرهی را خالق دادار پیمان می‌گرفت

شریف جمشیدی

تیر مژگان تو قلب و سینه ی من را درید

این همه  ناز و ادا  از جمله ایمان می گرفت

سید محمد هاشمی

کاش آبی می شدم در دشت های بی علف

خار و خس از جلوهٔ من گل به مژگان می گرفت

وحیده مژگان

آمدی یکباره گی بشکست در دل زنده گی

ورنه با من زنده گی هی داشت میدان می گرفت

میرزاد ولی

کاش می‌بودی تو حالا در میان جمع ما

تا که آن دم بزم ما از نور تو جان می‌گرفت

نسیم مبارز

کاش می‌بودی کنارم از لب میگون تو

صد هزاران درد من با بوسه درمان می‌گرفت

سیدعنایت الله عادلی

سهم من از بداهه سرایی شب یکشنبه:

کاش دردمردم ما باز درمان می گرفت

نابه سامانی ووحشت باز پایان می گرفت

سرزمین ما ترقی وتعالی می نمود

مردم ما زنده گی را کاش آسان می گرفت

کاش حق دختر ما کس نمی کرد پایمال

با علوم ومعرفت هر دختری جان می گرفت

شمیلا سرشک

کاش می بودی کنارم، تا تنم جان می گرفت

این دل بشکسته ام شادی فراوان می گرفت

اه ای محبوبه ی شور آفرین و خوش سِیَر

زندگی ام  با تو باز، آغاز و پایان می گرفت

مرغ دل پر می زد از بام دلم تا عاشقِ

قصّه ی دلدادگی، در سینه جولان می گرفت

در مسیر زندگانی ناگهان گم می شدم

غصّه و درماندگی را ختم قرآن می گرفت

مکتب بی انتها ی عاشقی در این زمان

از تو و از نام تو، تحسین و عنوان می گرفت

در فراز و هم نشیبِ، کوچه ی تنهایی ات

جاده ی ابریشمی هم، راه انسان می‌گرفت

حرف های تشنه ی باران تو، در هر بهار

با نفوذش در خیال ” اشرف ” ات، آن می‌گرفت

# دکتر اشرف حیدری 💚

https://t.me/joinchat/AAAAAEBtjDkuwd7Aca

IszA

کاش یک شب با تو میبودم کنار جویبار

نور در دامان کوه غلتیده توفان می‌ گرفت

غلام محمد راسخ

کاش از اول تو می بودی شریک زندگی

زندگانی با برات وعید پایان می گرفت

احمد شاه رفیقی

کاش می بودی کنارم هجر پایان می گرفت

بوی عطر ت دلبرا روح مرا جان می گرفت

کاش بودی تا خبر از حال زار من شدی

بر روال زندگی چشمان گریان می گرفت

عبدالمنان حریر

زندگی تصویر خوبی هاست بد هم از بدی

کاش مردم خوی خوبی را به عنوان می گرفت

المهاجر

کاش لب‌خندی لطیفی از لب و دندان دوست

در  نگاه این دل رنجیده هم جان می گرفت

شریف جمشیدی

نیست یاران زمانه را نه قول و نی وفا

هر طرف دل را پریشان حال و گریان می گرفت

مسعود افشار

حرف های تشنه ی باران تو، در هر بهار

با نفوذش در خیال ” اشرف ” ات، آن می‌گرفت

# دکتر اشرف حیدری 💚

کاش می بودم که یک فریاد صحرا لاله را

قطره های اشک تنها لاله باران می گرفت

المهاجر

کاش حق ملت مظلوم مارا ذوالجلال

از گلوی غاصبان و زور مندان می گرفت

حمید الله توحیدی

دردِ سر دارم گهی از خاطراتِ تلخ تو

خاطراتِ تو که ازمن راحت جان می گرفت

بارکزی

در فراز و هم نشیبِ، کوچه ی تنهایی ات

جاده ی ابریشمی هم، راه انسان می‌گرفت

# دکتر اشرف حیدری 💚

مکتب بی انتها ی عاشقی در این زمان

از تو و از نام تو، تحسین و عنوان می گرفت

# دکتر اشرف حیدری 💚

کاش مئی ناز هایت می خریدم هرقدر

بحرتسخیر قلوب ناز فوران می گرفت

عبدالمنان حریر

وصف چشمانِ تو درج دفتر و دیوان دل

واژهِ عشق و محبت از تو فرمان می گرفت

صدیقه “یوسفزی”

کاش می شد رو برویم می نشستی تا سحر

شعر من الهام از چشم تو آسان می گرفت

صدیقه “یوسفزی”

کاش بودی در کنارم آرزو، جان می گرفت

در زمینی سوخته‌ام برف و باران می‌گرفت

عبیدالله سنگینوف

کاش می شد دیدن رویت میسر نازنین

این دلِ با درد من آندم، درمان می گرفت

صدیقه “یوسفزی”

کاش می بود زایرت، از نانوایی  صبحدم

روغنی و گرم و تازه یک دوتا نان می گرفت.

زایر.

کاش بودی در کنارم آرزو، جان می گرفت

این دلِ رنجورِ من از غصه پایان می گرفت

صدیقه “یوسفزی”

تکرار

کاش بودی، هاشمی در کوی تو می زد قدم

در کویر عشق تو هر چند  توفان می گرفت

سید محمد هاشمی

تک بیت های بداهه در یک غزل تقديم حضور سبز شما فرهیختگان گرامی

*کاش*

کاش می شد زندگی با عشق سامان می گرفت

هر چه بی دردی زدل ها خط پایان می گرفت

کاش می شد باحضور بارش شعر بهار

کم کمک این زندگی حسِ بهاران می گرفت

کاش می شد دست حق ازروی احسان و کرم

این همه نامردمی از قلب انسان می گرفت

کاش می شد در دل هر آدم و هر ذی نفس

جای زخم و دل دقی را حال درمان می گرفت

از نمای صورتش طفل یتیم در بدر

کاش می‌آمد کسی چشمان گریان می گرفت

کاش می شد بار دیگر در رگ پیمان ما

خون سرخ دوستی ها باز جریان می گرفت

کاش می شد با صدایِ همصدای ، از خدا

مرغ نجواگر ، سحر دستور آذان می گرفت

علی اکبرنجوا

۱۴۰۲/۰۷/۰۷

کاش می‌بودی بهارم با تو سبز و شادمان

این دل صد پاره ام دارو و درمان می گرفت

سید محمد هاشمی

کاش این دل داده گی در شهر توفان می گرفت

یا که عاشق بوسه از معشوقه پنهان می گرفت

یاکه تخم هجر را می سوخت آتش چون حجر

تاکه هجر ان دیده گان از غصه پایان می گرفت

عبدالمنان حریر

از ستمگاری یار ات گفته بودم هوشدار

دیدم اش بر قتل تان از غیر فرمان می گرفت

غلام محمد راسخ

نام من معصومه و غرقم به عصیان و گناه

کاش رب ام جانِ من یا آنکه عصیان می گرفت

معصومه غزل

بی سرشک چشم روشن بین ،ندارد دل،نشاط

گر تو می بودی سرشکِ شوق،توفان می گرفت

احمد شاه رفیقی

از نمای صورتش طفلِ یتیمِ در بدر

کاش می‌آمد کسی چشمان گریان می گرفت

علی اکبرنجوا

من گذشتم زآنچه بامن کرد، اما شک مکن

هر که می بود جایی من سه چند تاوان می گرفت.

سید عادل شاه زایر

رفتی و من را به آتشخانه ی دل سوختی

زنده گی با رفتن ات ای کاش پایان می گرفت

میرزاد ولی

کاش می شد در دل هر آدمِ با درک و فهم

جای زخم و دل دقی را حال درمان می گرفت

علی اکبرنجوا

کاش میشد زندگی با عشق سامان می گرفت

هر چه بی دردی زدل ها خط پایان می گرفت

علی اکبرنجوا

کاش میشد دست عشق ازروی احسان و کرم

این همه نامردمی از قلب انسان می گرفت

علی اکبرنجوا

کاش میشد باحضور بارش شعر بهار

کم کمک این زندگی حسِ بهاران می گرفت

علی اکبرنجوا

دربالا بیتها تکراری آمده

ای وطن تو گشته یی زخمی ز دست ناکسان

با نگاهِ زجر تو این دل پریشان می گرفت

معصومه غزل

شیر مادر شد حلالت یار شیرین خوی من

کاش عمری باشدم با تو دلم جان می گرفت

مسعود افشار

می‌روم تا خواب بینم شاعران عصر را

از نوشتن کی سر شوریده سامان می‌گرفت؟

شریف جمشیدی

پیش چشم تو کم آوردم و از من هم بتر

پیش چشم شوخ تو صد توبه شیطان می گرفت

میرزاد ولی

راسخا  یارِ  دلآزارِ مرا ،آواز دِه

پیکر بیجان، کاش ازعطرتو جان می گرفت

احمد شاه رفیقی

الوداع ای دوسِتان، استاد رفیقی شب بخیر

یک غزل بابیت ما القصه پایان می‌گرفت

عبدالقهار بارکزی

چشم زیبای نگارم کرده مستم بی درنگ

از نگاهِ ناز او این دل که فرمان می گرفت

معصومه غزل

ای که رفتی تو دگر در آسمان دور ها

بعد تو لبخند این لب آه و افغان می‌گرفت

نسیم مبارز

کاش بودی قدرت شب زنده داری تا سحر

می‌نشستم با شما تا بزم پایان می‌گرفت

شریف جمشیدی

طفل عمرم در مسیر زندگی جان می گرفت

طالعم گر از لب بخت تو دندان می گرفت.

سید عادل شاه زایر

عهد کردم امشبم‌ با خود، ترا گیرم بغل

بوسه ها را مفت هر چند بعد تاوان می گرفت

مسعود افشار

خسته ام امشب کنارم عشق بی جان گشته است

قلب ها را باز لایک قلب افشان می گرفت

المهاجر

کاش میبودی طبیب درد بی درمان من

نسخه از دل می نوشتی درد پایان می گرفت

غلام محمد راسخ

من لبانِ یارِ خود آهسته بوسیدم مگر

ناجوان از قهر خود با بوسه دندان می‌گرفت

بارکزی

هرچه می خواهی بگو ای دلبرِ نامهربان

درکنارت من بمانم هرچه تاوان می گرفت

بارکزی

من به مرگ خویشتن آنروز دانستم که روح

از سر مژگان نازت امر و فرمان می‌گرفت

شریف جمشیدی

کاش می شد هر تن خسته کمی  جان می گرفت

چرخ گیتی بر مرام شان پیمان می گرفت

فریبا نادری

کاش می شد صنعتی پیدا درین ملک غریب

هر یتیم این وطن چون برکفش نان می گرفت

عنایت بارع

کاش می کرد یک ترحم آسمان وابرو ماه

سر زمین خشک ما را باز باران می گرفت

عنایت بارع

کاش در فکر غریب و بینوا می شد کسی

کار وبار مردم ما باز سامان می گرفت

عنایت بارع

کاش می‌شد عدل هم جاری چو آن آبی روان

کشتی هر ظلم را آتشی سوزان می‌گرفت

عبیدالله سنگینوف

کاش پیدا می شدی آن دانه‌ای پنهان به خاک

هرکه می خواست دانه از کوه بدخشان می گرفت

عنایت بارع

کاش در باغ امید عاشقان گل می شگفت

رنگ هستی از نماد زندگی جان می گرفت

عنایت بارع

آرزو داشتم که این کشور  شودهم با ثمر

عاقبت از مشق ما شاید چو سامان می گرفت

فریبا نادری

کاش می بوداین چراغ زندگی پر نور تر

خانه‌ای دل از محبت نور ایمان می گرفت

عنایت بارع

@@@

تا سحر از مظهر روی تو  باران می گرفت

بی گمان با بودنت گل به دامان می گرفت

فریباکاش در دل مهرِ من را تا قیامت داشتی

عشق ما در عمق دریا ها طوفان می گرفت

صدیقه “یوسفزی” نادری

درود و خرمت !

کاش مکتب در وطن یکباره جریان می گرفت

درد هر  یک دختر  این خاک پایان می گرفت

فریبا نادری

 

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.