تماس: [email protected]
در جهان پر ز درد و پر ز دود
بود نبود یک جنگل سر سبز بود
جنگل زیبا تر از باغ بهشت
راوی افسانه های خوب و زشت
هر طرف کاج و سفیدار و چنار
ناک و زرد آلو و باغ میوه دار
دره ها سرسبز و دریا نیلگون
عطر گلها می برد از دل سکون
آبشارِ سر به کف از کوهسار
می نوازد درره ها را بی شمار
گلخنش زیباتر از گلشن بود
کوره های همدلی روشن بود
کاج ها بوی رفاقت می دهد
دیدنش بر قلب طاقت می دهد
آب کوثر جاری از، دریای او
ساز و برگ زندگی در پای او
از بدخشان تا هری پهنای او
بامیان گهواره ی بودای او
کابل من شهر رویا های من
چون عروسی در جهان، دنیای من
شهر غزنی زادگاه عارفان
مرکز شعر و فن و نطق و بیان
خوبرویان هزاره بی مثال
ماه را کردم نظاره بی مثال
در خیالم دختری آمد پدید
سوی نورستان دیدم می دوید
آب انگور شمالی سر کشید
آره در جام سفالی سر کشید
مست شد در زیر لب گفتار داشت
وصف دریای کنر تکرار داشت
گاه از درواز و شغنان می سرود
بیت اوصاف بدخشان می سرود
قند بغلان و انار قندهار
یا نبات تازه ی شهر مزار
زنده سازد مرده گان را در کفن
چون خورد زنده، کند رقص و اتن
شهر بلخ آن مهد شاهان کهن
مرکزِ عرفان و شهرِ پر ز فن
بزکشی با عاشقی از یک قفس
می کشد هردوی شان با هم نفس
از سر پل تا به لغمان دیدنی
تخت رستم در سمنگان دیدنی
مغز بادام سمنگان دل بَرَد
چشم دلبر حسرتش را می خورد
دست باد افتاده چون موی عروس
شالی کندز دهد بوی عروس
شیر مردان تخاری تک بود
شیر مردی و عیاری تک بود
زابل و هلمند و فاریاب را
چشم های دختر نجراب را
کس ندارد در جهان دیگری
همچو ماه در آسمان دیگری
یک دمی پنجشیر را دیدار کن
لانه های شیر را دیدار کن
در شبرغان دختران جادوگر اند
نقش قالی می زند دل می برند
ساز لوگر روح در تن می دمد
بشنود آهو به دامن می رمد
میله ی نارنج ننگرهار را
عطر گل در کوچه بازار را
حس کنی دارد بهاران در بغل
می طراود از لب هر گل عسل
بیشه هایش لانه ی شیران بود
رازها در سینه اش پنهان بود
جنگل ما میهن زیبای ما
گرچه در تیزاب غربت منحل ام
عاشق جغرافیای جنگل ام
نقیب الله مروت