تماس: [email protected]
▪چند شعر از زانا کوردستانی
(۱)
من،،،
دورترین کوچهی دنیا را
پیمودم وُ،
تو
در جستجویم،
راه خانهات را گم کرده بودی!
راستی؛
که گفته بود؟!
“دو خط موازی هرگز به هم نمیرسند؟”
(۲)
کاش،،،
تنهایی نام دیگری داشت!
مثلن ایست قلبی،
–مرگ،
یا نابودی!
شاید؛
کسی،
کسی را تنها نمیگذاشت!
(۳)
باران را به یغما بردند
بادهای غارتگر…
…
بوتههای دشت
با شاخههای ملتمس
تشنه ایستادهاند،
–به نماز باران!
(۴)
میبینمت وُ؛
به لکنت میافتد – زبانم!
…
نبضِ کلافهی من،
یورتمهاش میگیرد
و در گوشهای از اعماق گلویم
شعرهای عاشقانهی معاصر
گیر میافتند…
…
هرگز نفهمیدم چرا؟!
(۵)
اسیر شبکده بودیم که،
ستارهای تابناک
–در سیاهی خَلید!
و من اما،،،
لبریز از خلسهای نوشین
–هیچ نفهمیدم
که تو
در (هجرت) از این تاریکی
قلبم را میبردی!
#زانا_کوردستانی