بنیاد جهانی سُخن گُستران سبزمنش، Sabz manesh Foundation
مجموعه اشعار شاعران معاصر و شاعران جوان و بزرگترین پایگاه ادبی شعر، معرفی شاعران ، طنز، ادبیات فارسی، داستان نویسی، مقاله نویسی، و واژه سازی میباشد.

ششمین دور بداهه سرایی دایر شد

توسط شاعران بنیاد جهانی سبزمنش با مدیریت خدمتگزار مردم(احمد شاه رفیقی) با حضور و اشتراک مؤسس ودبیرکل بنیاد جهانی سبزمنش(بسم الله شریفی) دائر شد.

شب هنگام شنبه ۱۸سنبله/ شهرویر ۱۴۰۲ مشاعره ی زنده وبداهه سرایی حماسی شورانگیز و دلچسپی توسط شاعران بنیاد جهانی سبزمنش با مدیریت خدمتگزار مردم(احمد شاه رفیقی) با حضور و اشتراک مؤسس ودبیرکل بنیاد جهانی سبزمنش(بسم الله شریفی) دائر شد.

بداهه سرایی توسط سیدعنایت الله عادلی شاعر خوب معاصر کشور جمع آوری و توسط احمد شاه رفیقی منتظم و مدیر برنامه ی بداهه سرایی اصلاح و نشر گردید. بداهه سرایی آسان نیست و کار هرکس نیست ولی سخنسرایان گروه توانستند ابیات دل انگیزی بسرایند:

بیت انتخابی امشب:

ای یلان صف شکن! اسطوره شد ایثار تان

کوه آهن آب شد در عرصه‌ی پیکار تان

نصرالله مردانی شاعر ایرانی

بحر رمل مثمن مقصور

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

قافیه: ایثار، پیکار، یار، دلدار، بار، دینار ،گلزار و ….

ردیف: تان

از چمن فریاد می گویم برای یار تان

می کشد آخر مرا این حرف بر گلزار تان

#مریم_سپهر

ای شهیدان وطن پاینده باد ایثارتان

تاقیامت حک شده در قلب ما پیکار تان

سیدعنایت الله عادلی

ای عزیز ماو من! ای یار بی‌همتای دل

نعره زن بار دیگر، تا بنگرم گفتار تان

بسم الله شریفی

ای مجاهد ای که غیر، از ترس تان بگریخت وز پیکار تان

ثبت تاریخ وطن گردیده است ایثار تان

احمد شاه رفیقی

تا پلنگی را درون ماه می بینم هنوز

بی گمان در آسمان هفت است پیکار تان

#مریم_سپهر

ای که بوی ناب تو! گل می دمد بر جان من

بشکند هرگز مبادا ، غنچه‌ی پُر بار تان

بسم الله شریفی

آمدم ای گلرخان امشب کنم بیدارتان

دق چو آوردم برای دیده ی بیمارتان

میرزاد ولی

می‌روم تا آب نوشم از لبِ جویبار‌ تان

هم بگیرم تازه گل از گلشن و گلزار تان

امین الله ابراهیمی

ای عزیزِ مکتب اخلاص، جهد و هم عمل

وحدتی بر پا نمائید، در مسیرِ کار تان

بسم الله شریفی

گاه از دست زمانه من شکایت می کنم

گرچه می دانم به خوبی بعدِ آن ایثار تان

مریم سپهر

خواهم آمد در دلِ آن مجلس بزمِ سخن

تا بیاموزم رموز عشق از گفتار تان

امین الله ابراهیمی

روح سیَال حقیقت در تمام تار و پُود

قطره‌ی آزادگی در مکتب و پندار تان

بسم‌الله شریفی

کاش می بستم به دستان ادب دستار تان

بعد ازان پی می نمودم جاده هموارتان

حمید الله( توحیدی)

چون نیایم در کنار این همه زیب النساء

خوش که می آید مرا خندیدن و رفتار تان

میرزاد ولی

از وطن دوریم ما در ملک غربت خوار و زار

کی شود بر ما میسر از قضا دیدار تان

مرتصی متین

عزم راسخ داشتید و،بسته پیمان باخدا

خون تان را زیر پاکرد رهبر غدار تان

سیدعنایت الله عادلی

ای مبارز فاتح زندان شکن شاد آمدی

قفلِ زندانها شکست از حمله ی تکرارتان

احمد شاه رفیقی

آمدم تا نیم شب باید کنم دیدار تان

یا ز در می آیم و یا از سر دیوار تان

شکرمحمد غفورے

سنگر و جبهه بسازید با شعار و شعر خویش

نور خورشید می‌دمد از روزن دیدار تان

بسم‌الله شریفی

کاش از خود می‌گذشتم از جهان و زندگی

من شتابان می‌دویدم در رهِ هموار تان

امین الله ابراهیمی

آمدم امشب دمی پهلو زنم پهلوی تان

دوست دارم بشنوم امشب دمی گفتار تان

میرزاد ولی

چون گرفتید ارگ جمهوری سپس آغاز شد

چور و جنگ و راه گیری؛ بر غریب آزار تان

احمد شاه رفیقی

سنگ و چوب و کوه و کوتل هست خیلی در مسیر

بال و پَر بگشا بیا! در سنگر دلدار تان

بسم‌الله شریفی

بار دیگر همتی ای عاشقان پاک دل

تا بدست آریم دلی را از سر بازار تان

غلام محمد راسخ

دوستان من کاکه‌ام یک کاکه از کوی وفا

دوست دارم زندگی‌ام را کنم ایثار تان

امین الله ابراهیمی

رو سری ها را همه از سر برون آرید، فقط

دوست دارم من تماشای گل رخسار تان

میرزاد ولی

زنده‌تر از تو نباشد در زمین و در زمان

شور آزادی بپا کن! تا شود پيکار تان

بسم الله شریفی

شاعران ناب میهن صدقه گفتار تان

بلبلان خوش صدا و دور از گلزار تان

کاش دوری، درد،هجران، بینوایی ها نبود

تا مشرف می شدم در محضر دیدار تان

حمید الله توحیدی

جان فشانی هایتان تاریخ نخواهد برد زیاد

با غرور کاذب آن دشمن مکارتان

سیدعنایت الله عادلی

کاش می بودهر سخن آینه ی پندار تان

یاکه‌گفتار شما می بود چون پندار تان

بارکزی

خسته‌ام خسته ز هجر مادر و خاکِ وطن

دوست دارم که ببینم لحظه‌ی دیدارتان

امین الله ابراهیمی

آیه‌ی فتح و ظفر ام‌شب دو باره می‌رسد

بشکنید

بن بست هارا  با صدای تار تان

بسم‌الله شریفی

می کنم دیدار من  امشب ز بازارِ ادب

یاد گیرم چند سخن را باز از اشعار تان

میرعبدالستار ابراهیم زی

من که یک امشب شدم مهمان دیدار شما

فرصتی بعدی خدا داند کَی است دیدارتان

میرزاد ولی

جبهه جبهه خط کشیدین در مقابل کفار

پس مسلمان برد از بین راه تان رفتار تان

سیدعنایت الله عادلی

بزم تان پرشور بادا عاشقان با صفا

می چکد شهد و شکر از قول و از گفتار تان

مرتضی متین

گشته خاموش بزمِ خوبان مطربان آید دمی

این سکوت را بشکنید با نغمه‌ی گیتارتان

امین الله ابراهیمی

دیر یا زود برملا گردد نیات شوم تان

سیر خواهند شد همه از چهره ی بیزار تان

بارکزی

آمدم پنهان شدم از پشت سفیدار بلند

مے هراسم راستے از آن سگ هشیار تان

رو به حق، پای پیاده  در مسیر خانه تان

آمدم اما ندانم  کوچه  هموار تان

شکرمحمد غفورے

آمدم پنهان شدم  پشت سفیدار بلند

مے هراسم راستے از آن سگ هشیار تان

شکرمحمد غفورے

سالها شد ما سرا سر درد هجران می کشیم

از جفا هاییکه دارد دشمن خونخوارتان

روح تان در صدر جنت شاد باشد همچنان

بوسه بارا می کنیم یک روز از رخسار تان

حمید الله توحیدی

یاد از ما کی کند در مجلس سر شار تان

پا نهادم ناگهان در گرمی بازار تان

تهمینه سلام زاده

بعد از آن روزی که من گشتم جدا از پیش تان

روزگار من سیاه شد همچو زلف تار تان

میرزاد ولی

سنگر و شعر و شهادت، واژه‌ی ابیات من

جبهه و فتح و رشادت، بایدت افکار تان

بسم الله شریفی

قهرمان عرصه یی میدان خون  ایثار تان

گشته شوری نعره یی تکبیر ها هم یار تان

المهاجر

بعد از آن روزی که من گشتم جدا

از پیش تان

روزگار من سیاه شد همچو زلف تار تان

میرزاد ولی

باز می آید هوای تازه از گلزار تان

تا قیامت تشنه ام بر وعده دیدار تان

شاذیه عشرتی

غیرت ومردانگی را ثبت تاریخ کرده اید

مثل اصحاب زمان سید وسالارتان

سیدعنایت الله عادلی

بو گرفته کوچه و این جاده های شهرِ ما

از چلیم و جرس و دودِ گندی آن سیگارتان

امین الله ابراهیمی

پاسپان عرصه یی پیکار ها در جنگ و خون

مومنان خفته در سنگر خدا همکار تان

المهاجر

پیکران آهنینِ شهر ایثار را درود

صف بسازید تا شود دشمن ذلیل و خوار تان

بسم الله شریفی

@@@

در گذرگاه ادب هر هرزه را راهی نبود

نیک پندارم چو گویم وصف هر گفتار تان

غلام محمد راسخ

هر که را بینی به کشور خسته و افسرده است

هی خدا لعنت کند  بر آمر و دربار تان

معصومه غزل

روزها را فاقه و بی آب ونان کردی تلاش

تا اجانب را کنید اخراج با پیکار تان

احمد شاه رفیقی

کاش ختم انتظار ما رسد پایان و من

خط کشم بر گفته های خسته و تکرار تان

شاذیه عشرتی

شور و مستی باد دایم همره بخت شما

نشکند دایم عزیزان نغمه ی دوتار تان

میرزاد ولی

قطره ای از لطف خود بخشیده ای درجان من

جانِ من شوریده است از لحظه ی دیدارتان

بارکزی

بِین (رفیقی)را  عجب شور و نوائی کرده است

امشب این بیت الادب از فطرت بیدارتان

دست بالا ای( امین جان) پیش مردان سخن

انتطارم لایک ها و قلبک بسیار تان

حمید الله توحیدی

بار بگشایید اینجا لحظه ای باشید تا

من بگیرم بهره از هر مصرع اشعار تان

مرتضی متین

ای یلان بیشه ها ای کشته گان راه حق

شور سنگر عشق باشد سینه ی پیکار تان

المهاجر

شهسواران وطن حیف از همه پیکارتان

بعد پیروزی چسان تغییر کرد رفتار تان؟

شمیلا سرشک

چون شما بودید ای رستم دلان هندوکش

ما شدیم آزاد از ظلمی که با پیکار تان

رفیقی

باز من در کوچه‌ی ده انتظاری می کشم

خسته‌ام از این دروغ و وعده‌ی تکرارتان

امین الله ابراهیمی

شاد باشید شاد باشید مثبت اندیشی کنید

فکر منفی را نیارید هیچ در افکار تان

میرزاد ولی

گر نمی بودید ای رستم دلان کشورم

ما غلام بودیم  رهاگشتیم باایثارتان

رفیقی

یک نفس در این جهانم شادی و عشرت نبود

صد جفا دیدم ز آدم های بد کردار تان

معصومه غ

(می‌رسد روزی که زنجیر غلامان بشکند)

گفته است (اقبالِ دل)، تا ره شود هموار تان

بسم الله شریفی

حالِ وروزِ ما خراب ،آینده ام تاریک تر

راه ما گم گشته است در سرنوشت تارِ تان

عبدالقهاربارکزی

تاکلا ها بیشتر گردید وفتوا بیشتر

پیج وکج افتاد آخر در رهِ هموار تان

سیدعنایت الله عادلی

حضرت “توحیدی” ابراز می کنم در بین جمع

دوست دارم بیت ها و شیوه‌ی گفتارتان

امین الله ابراهیمی

(اسوه ) بانو را سلام گرم من تقدیم باد

می ستایم زین گلستان ادب شهکارتان

توحیدی

بهر آزادی وطن بر خون نوشتن سر نوشت

در دل تاریخ ثبت است قصه پیکار تان

غلام محمد راسخ

ای مبارز فاتح زندان شکن شاد آمدی

قفلِ زندانها شکست از حمله ی تکرارتان

احمد شاه رفیقی

ای سپاه اجنبی رفتید با کردار تان

دفن است در خاک ما سر های صد سردار تان

شمیلا سرشک

یک تغزل، عاشقانه می سرایم با شما

یادگاری می نویسم بر در و دیوار تان

میرزاد ولی

روز و شب دست دعا بر قامت بخت می کنیم

تا مگر بخت سپید آید شود دلدار تان

شاذیه عشرتی

می رسد روزی بیایم در  سرِ بازار تان

تا خریداری کنم از گوشه ی گلزار تان

صدیقه یوسفزی

گرچه از خود خواهی تان این وطن چون دوزخ است

خانه ی من را جهنم ساخته است افکارتان

بارکزی

انجمن سبز است از اندیشه بیدار تان

ای ادیبان وطن،  ای صدقه گفتار تان

اشک آبادے چو مے ریزید بر روی  ورق

احسنت باشد، بلی بر کرده و کردار تان

از تملق، از  ریا ، از مکر بیزارید  هے

زان سبب گشته خداوند هم ره و همیار تان

شکرمحمد غفورے

(ای امین جان عزیز) تو مهربانی میکنی

توحدی باشد فقط خاک رهِ در بارتان

حمید الله توحیدی

در جدال و کشمکش های وطن زخمی شدم

با محبت تا کنم با عکسرِ بیمار تان

نیماخاموش

خاک ما از بوی خون گردیده گلگون هرزمان

ای جوانان شجاع از غیرت وشهکار تان

سیدعنایت الله عادلی

با وجودی اینکه هرگز من ندیدم یک خوشی

هی قدم ها میزنم در کوچه و بازار تان

معصومه غزل

ای بزرگوارانِ آگاه  وادیب کشورم

رحمت الله نصیب وهمره وهم یارتان

حبیب ساغر

با امیدم تاقیامت مستفید گردد همه

نسل اندر نسل ما از میوه ای پر بار تان

سیدعنایت الله عادلی

کشور ما شد رها از حزب الحاد و خطر

ای جوانان وطن صد فخر بر پیکار تان

رفیقی

از تو دعوت می‌کنم بر مجلس خوبان بیا

آدرس خود می‌نویسم بر در و دیوار تان

امین الله ابراهیمی

این زمان هم بگذرد چون سالیانِ بی شمار

کنجِ تاریخی نویسیم خوب وبد ارکارِ تان

بارکزی

نیم شب گشته نمی آید به چشمم خواب خوش

بی قرار استم ز کیف و لذت اشعار تان

شکرمحمد غفوری

امشب هم لطف خدایی بود دیدار شما

ما فقیران را میسر نیست بر دربارتان

میرزاد ولی

ما به رسم مهربانی از بُرار و خواهران

نام می آریم که تا رونق بگیرد کارتان

لیک چون امر بزرگان واجب است در ذات من

صد رقم لبیک می گویم به این پندار تان

حمید الله توحیدی

خون به رگ‌های شما منظومه آزادی است

لاله می روید ز دشت نهضت اشعارتان

سلینا آزاده

یک جهانِ تلخ دارم از همه کردار تان

من دگر هرگز نخواهم این همه گفتار تان

معصومه غ

من جنون دارم همین امشب به کنجِ خانه‌ام

بسکه خواندم شاعران قند من اشعارتان

امین الله ابراهیمی

می‌سرایم از غرور و غیرتِ مردان پاک

تا که حک گردد همیشه در همه افکار تان

بسم‌الله شریفی

در حضور دوستانِ چون شما هستم چه خوش

تاستانِ سر کنم از بزم و از گفتار تان

تهمینه سلام زاده

سالها پندار تاری شد مسلط در وطن

گشت برپندار تاری چیره آن پندارتان

احمد شاه رفیقی

جان فدا کردیدجوانان رشید  میهنم

یاد داریم جانبازی وچنان شهکار تان

شمیلا سرشک

یک چمن گل را نثار پیش پایت می کنم

گر بیائی یک دمی تا من کنم  دیدار تان

غلام محمد راسخ

نازنینا دیده ام امشب که گرم است انجمن

تا قیامت گرم بادا رونق بازار تان

میرزاد ولی

شیر مائیم تیغ هر شمشیر مائیم تا سپر

می گذاریم و شهادت را بلی دیدار تان

المهاجر

رهگذاریم ودراین دنیا ودار فانی است

ازخداخواهم نگهدارد همه آثار تان

حبیب ساغر

نیست در اندیشه ام غیز از دعای اتحاد

از خدا خواهم همیشه گرمے بازار تان

رهگذاریم ودراین دنیا ودار فانی است

ازخداخواهم نگهدارد همه آثار تان

حبیب ساغر

خون به رگ‌های شما منظومه ی آزادی است

لاله می روید ز دشت نهضت اشعارتان

می شود سر لوحهٔ نسل بلند آفتاب

مکتب نورانی تاریخی ایثارتان

سلینا آزاده

دق شده دختر براي مكتبش افسرده است

مرگ بر گفتار جهل آميز و بر كردار تان

شهلا

ای وطنداران هوای خانه‌ی ما گشته سرد

می چکد بس نفرت خشم از در و دیوار تان

شاذیه عشرتی

سر نهادم بر سر بالین غم نا مهربان

کی بیایی بر سر بالین این بیمار تان

تهمینه سلام زاده

می نویسد خامه امشب در بیان حال تان

دفتری باید نویسم خوبی وکردارتان

سیدعنایت الله عادلی

رادمردانِ وطن هرگز نمی میرد رفیق

نامِ جاویدان بماند از شهی سردار تان

بارکزی

جنگ دین ومذهب وپیکار حق وباطل است

می کشید با خاک وخون لعنت به این پندار تان

شمیلا سرشک

می برد مارا به معراج جنون از لطف خویش

با نگاه گرم و گیرا، چشم آتش بار تان

مرتضی متین

(شعر شاعر لایقِ هر زیرک و دانا بُوَد)

سنگری از شعر سازید، به شود پندار تان

بسم الله شریفی

کاش می شد یک غزل درنام آن یارعزیز

می نوشتم زان که دایم گفت خدا جان  یارتان

حبیب ساغر

دختران این وطن شاعرشدند از روی چیست؟

آفرین بر علم و فهم ودانش وکردارتان

احمد شاه رفیقی

ای پسا مسعود کجاشد این همه کردار تان؟

صنعت تیر و کمان در صحنه ی پیکار تان!

روح الله هوشمند

نام نیک شاعران اصلن نمی گردد فنا

در جهان باقے بماند دفتر و آثار تان

شکرمحمد غفورے

قلب را صاف و مزین کن تو ای بابا کلان

مشکلِی نیست در نما و رنگِ آن  دستارتان

امین الله ابراهیمی

شاعرانِ خوشنویس ونیک افکاروعزیز

ماندگار بادا تمامِ سوژه ای اشعارتان

حبیب ساغر

تا ابد پاینده بادا شیوه ی گفتار تان

این غزل باشد همیشه عاشقِ اشعار تان

معصومه غزل

این همه یاری که امشب با منی دیوانه شد

کی فراموشم شود سرگرمی بسیار تان

میرزاد ولی

(شعر شاعر لایقِ هر زیرک و دانا بُوَد)

سنگری از شعر ساز تا به شود پندار تان

بسم الله شریفی

آنکه خواندید سوره ی آزادگی را بعد او

با شعار زنده باد در قول و درگفتار تان

روح الله هوشمند

گرم گشتم کم کم اکنون ای ادیبان سخن

از فروغ واژگان گرم و شکر دارتان

هرچه می گویید شما زیباست در چشمان من

جز همان چند واژه های پیهم و تکرار تان

حمید الله توحیدی

آنکه خواندید سوره ی آزادگی را بعد او

با شعار زنده باد در قول و درگفتار تان

روح الله هوشمند

باعث ظاهر پرستے میهنم ویرانه شد

فاش می گویم  ز شفِ لنگے و دستار تان

شکرمحمد غفورے

می زنم گردن ز دشمن تا سر و تن در وطن

تا شود بر ما شهادت هدیه  در بازار تان

المهاجر

شاعرانِ بی بدیل امشب چه غوغا می کند

چهرای آزادگی می بینم از رخسارتان

بارکزی

کاش مهر و همدلی در سینه ها گردد  فزون

کاش باری کس نبیند ظلمت آزار تان

شکرمحمد غفورے

می نویسم بیت بیتِ شعرم ازدردوغم است

ای که می خــوانی ،نمی جویی چه است اسرارتان

حبیب ساغر

شعر ها را هرکه جمع می کند صد آفرین

چیست؟ نامش تابگویم بَهبه از شهکارتان

رفیقی

با کمال شأن و شوکت قلب خود را پاک دار!

از حسد دوری نما! تا سر شود سردارتان

بسم الله شریفی

جرگه و مجلس بود هر یک نماد همدلی

فخر در عالم کنم از شمله و دستار تان

غلام محمد راسخ

خواهرم خواست تا نویسد از انار و سیب و گل

ترس خورد ازحبس و تبعید   و همه هشدارتان

امین الله ابراهیمی

ای غزل باید بگویم حرفهایم بشنوی

کیفناک است خواندن هر بیت از اشعار تان

سیدعنایت الله عادلی

در میان این همه دشواری و بیداد ها

شاد می خواهم عزیزان هر دل تب دار تان

میرزاد ولی

بی وطن گردیده صدها همچو من ای اهل دل

باز هم دل بسته بر مجموعه ای بیدار تان

مرتضی متین

سنگ سنگ این وطن یک سنگر آزاده گیست

بارِ منّت  برندارم تا نیاید عارِ تان

بارکزی

کاش در میهن دو باره صلح گردد برقرار

کاش در میهن شود  پُر صفحه اسعار تان

شکرمحمد غفورے

می روم من با خیال اکنون به دیدار وطن

تا بیارم شرح حال مردم نادار تان

گرچه از دستم نه آید اندکی کاری کنم

سرمه سازم خاک پای مادران زار تان

حمید الله توحیدی

آنقدر این زحمت ورنجِ ومشقت می کشید

قلب مایان شاد  می گردد از اخبار تان

حبیب ساغر

ــــــــــــــــــــــــــ

از جبین چین او آزاد گشته شرق و غرب

آن درفش عزت و اصل سپهسالار تان

روح الله هوشمند

مطربا دائم صدایت همچو بلبل در خروش

می‌برد از هوش مارا ناله‌ی گیتارتان

امین الله ابراهیمی

هوشمند و عادلی و ساغر و ابراهیمی

جز شما یارانِ همدل کیست؟ ایزد یارتان

رفیقی

ای سپاهی صف شکن, هر لاله شد رگبار تان

گشته سنگر یار تان آید خدا دیدار تان

المهاجر

می نهم من در مزار آن شهید بی کفن

دسته گل را به پاس خدمت و ایثار تان

صدیقه یوسفزی

ای برادر تو بمانی سر فرازِ زندگی

من دعا گویم که باشد ربِ سبحان یار تان

معصومه غزل

رسمِ مردی و رفاقت را بیاموز ای عزیز!

تا شوی سرخطَِ فردا، در تمام اخبار تان

بسم الله شریفی

صد درود و صد،سلامم بر “شریفی” عزیز

او سبب شد تا بخوانند  جملگان اشعار تان

شکرمحمد غفورے

جایگاه چون پدر داری تو ای پیر خرد

من بیادم می سپارم پند تان گفتار تان

سیدعنایت الله عادلی

جوش اندر جوش دیدم در بداهه یکسره

آفرین بادا برای این همه اشعار تان

میرزاد ولی

ما ز ناچاری شما هارا برادر خوانده ایم

ورنه بیزاریم از موهای اشپش دار تان

ماکه خدمتگار مخلوق ایم جای شکی نیست

همرهان خوشحال  می گردند خداوند یارتان

حبیب ساغر

خواهرم باشی سلامت هر زمان در هر مکان

من دعا گویم خدا پشت وپناه ویارتان

سیدعنایت الله عادلی

شعر ها را هرکه جمع می کند صد آفرین

چیست؟ نامش تابگویم بَهبه از شهکارتان

احمد شاه رفیقی

می‌پذیرم حضرت استادِ من گفتار تو

افتخارم است تا من جمع کنم اشعارتان

امین الله ابراهیمی

لاله ای صحرا  مرا اسطوره ای دیدار او

می روم من سوی سنگر آمدم دیدار تان

المهاجر

حرفِ تو بالای چشمم ای عزیز و نازنین

دوست دارم شعر ها و ناله و گفتارتان

امین الله ابراهیمی

شور و مستی رفت از سر موسم پیری رسید

الوداع ای نو جوانی  یاد باد دیدار تان

غلام محمد راسخ

سال ها شد رفته از کف اعتبار کار تان

بغض کرده خانه ها از لکنت گفتار تان

شاذیه عشرتی

این غزل را می نویسم بادل پرخون خود

چند بنویسم زعصیان و ز استغفارتان

حبیب ساغر

بوسه ای ده از سر لطفت به این دیوانه خو

کم نمی سازد عزیزم رونق بازار تان

سیدعنایت الله عادلی

تیشه ای بر ریشه ای خود گر زدیم بادستِ خویش

فرقِ هم دیگر شکستیم تا خَمِ دستارِ تان

بارکزی

کم مبادا سایه یی تان از سرِ سبز منش

بزم امشب سبز شد از بیت و از اشعار تان

تهمینه سلام زاده

تو سلامت باشی هردم جانِ خواهر تا ابد

سایه ی رحمت بماند حافطِ تکرار تان

معصومه غزل

این غزل را می نویسم بادل پرخون خود

چند بنویسم زعصیان و ز استغفارتان

حبیب ساغر

عزت وسرو وغرور اش آیه ی رزمندگی ست

دگم اندیشان ندانند غیرت سالار تان

روح الله هوشمند

در مزار آن شهیدان می کنم از دل دعا

گرچه با ما نیستید باز هم خداجان یار تان

صدیقه یوسفزی

رسم و عرف دل پسند جامعه را خوب بین

تا شود سر مشق درس زندگی در کار  تان

خیرخواه

ای هنر مندان کشور کوچ کردید از وطن

از جفا بشکسته شد هر طبله وگیتار تان

شمیلا سرشک

دشمن مکار ره گم می کند، روز مصاف

گر بخواند سرگذشت رستمان  پار تان.

سید عادل شاه زائر

روحِ آن مردِ سترگ باشد همیشه شادِ شاد

ما سلامی می زنیم بر غیرتِ سردار تان

معصومه غزل

ای جنود الله بکش تکبیر ها , پیکار خود

تا روی آنسوی سنگر سینه  ای بیدار تان

المهاجر

رمزِ مردی و ادب هی، گر بیاید دستِ کس

می‌شود محبوب مردم، می‌شود دل‌دارتان

بسم‌الله شریفی

جمع نمودم بیت های دوستان را تک تکی

این بدان هرگز زمین نگذاشتم گفتار تان

سیدعنایت الله عادلی

ما بیآموزیم سبک دوستدارن وطن

رهنمود ما بُود آن شیوه ی پیکار تان

صدیقه یوسفزی

در جهان عرصه ای ایثار خون باید شدن

تا ببینی چهره ای از رهبر  و سردار تان

المهاجر

ما سیه‌بختان تاریخیم، نداریم اعتبار

تا که گم گردد، سرانِ جاهل و بی‌عار تان

بسم‌الله شریفی

دشمن دیرینه باشد هر زمان اندر کمین

هوش دار ای هم وطن ویران نگردد شار  تان

غلام محمد راسخ

هرچه می‌خواهی برایت روز و شب دارم غزل

صد غزل را در جوانی می‌کنم ایثار تان

نسیم مبارز

بسملی افتاده ام در دام عشق گلرخان

شایق روی شما و تشنه ی دیدار تان

غلام محمد راسخ

راهِ آزادی ره مردان میهن پرور اند

هرکسی خدمت کند براین وطن اویار تان

بارکزی

راه در را بسته کرده نوکر و دروازه بان

راه امیدم بمانده از سرِ دیوار تان

تهمینه سلام زاده

ما وفارا می پرستیم بی ریا هر روز و شب

بی خیال گفته های شیخِ بد کردار تان

معصومه غزل

حرف دل  سنجیده گویی در مجالس ای رفیق

ورنه شاید برخورد باکس شود پیکار تان

قاهرخیرخواه

گرچه بی وزنم نمی‌دانم ردیف و قافیه

لیک می‌دانم چگونه خدمتِ دربار تان

نسیم مبارز

شیخ و زاهد را ریا باشد به هر یک دین و کیش

می شناسم من به معنا شیوه ی رفتار تان

غلام محمد راسخ

با وجودی اینکه مانده چند دقیقه از زمان

می روم ای جمعِ یاران ربِ سبحان یار تان

معصومه غزل

واژه‌ها امشب به پرواز آمدند مستی‌کنان

می‌فشارم دست شاعر، شعر و هم اشعار تان

بسم‌الله شریفی

ای دلیران وطن گلواژه شد ایثارتان

شعله های نور حق جاری شد از پیکارتان

# دکتر اشرف حیدری💚

درد میهن درد ما باشد در هر سرزمین

آرزو داریم بر دیدار و بر گفتار تان

صدیقه یوسفزی

گر تو می‌خواهی مرا صد بوسه می‌خواهم ترا

لب به لب با هم بیا تا من شوم دلدار تان

نسیم مبارز

نیمه شب بود و زمان حمله ی والفجر دو

آفرین بر غیرت مردانه و افکارتان

# دکتر اشرف حیدری💚

باد  از من صد درود وصد سلام ای همرهان

طبع پرجوش و سخنور لفظ خوش گفتار تان

الماس سبز

اقتباس و هر قیاس بر کس نسازد اعتماد

تا سیه پوشان تاریخ، است در افکار تان

روح الله هوشمند

روشن از روی نکویان محفل این انجمن

ناب باشد هر کدامین مصرع اشعار تان

غلام محمد راسخ

پا بکش دیگر نیایی در مسیر عاشقان

آه ارزان می فروشی آبروی یار تان

تهمینه سلام زاده

سینه ام پر درد باشد چون اسیرم هرنفس

نقشِ پای دیگریست درکوچه و بازارتان

بارکزی

خوش به اقبالم که لبریزم ز مهر و همدلی

لطف می آید به چشمم جنگ و خشم و قار تان

شکرمحمد غفوری

جمله های ناب تان چون برقِ باشد ای عزیز

اندکی پیچیده گی دیدیم در اشعار تان

خیرخواه

من نمی‌دانم چرا در جست‌و‌جوی دلربا؟

بی تفاوت می‌شوم بر دیدن رخسار تان

نسیم مبارز

ای خیانت پیشه گان دیگر ندارم جمله ئی!!!

یا که توفیق خدا،یا مرگ بر رخسار تان

روح الله هوشمند

هرچه می‌کوشم ولی دیگر نمی‌آید نفس

چون‌که هدیه کرده‌ام در سینه‌ی افگار تان

نسیم مبارز

صد سلام از ما به دور افتاده گان این دیار

باز اید بر گلستان تازه کن دیدار تان

غلام محمد راسخ

یادم آمد حمله ی فتح الفتوح بود و غروب

دشت خونین شهر و آبادان همان گلزار تان

#دکتر اشرف حیدری 💚

دوستان معذور داریدم نبودم لحظه ای

گر ندارید این طناب ، این گردن و آن دار تان

حمید الله تو حیدی

مرحبا خوش آمدی توحیدی زیبا سخن

دق گشتیم لحظه‌ی پنهان که شد دیدارتان

امین الله ابراهیمی

می‌نویسم نامه ها در برگ گل های سفید

بعد از آن نصبش کنم بر کوچه و بازار تان

نسیم مبارز

کوچ کردی از دیارِ ما دلم در خون تپید

می کنم با چشم خود ترخاک آن دیَّار تان

تهمینه سلام زاده

بلبل سرگشته بودم در بیابان حزین

حالیا خوش آمدم در گلشن و گلزار تان

شکرمحمد غفورے

الفتی هرگز نداری بامن ای نامهربان

خون گرمی های من شد باعثِ دیدارتان

بارکزی

مردم هر مملکت کوشد برای کشورش

مردمان کشورم!  می شرمم از افکار تان

شمیلا سرشک

موشک و خمپاره می بارید چنان ابر بهار

ماه مهر و شبنم صبح و دلِ بیدارتان

# دکتر اشرف حیدری 💚

فیض ها بردم از این بزم و سرور عارفان

تا ابد باشد حقیقت قاضیِ دربار تان

مرتضی متین

دامن تبعیض بگرفته تمام سر زمین

تا نفاق از بر گرفته شیوه پیکار تان

شاذیه عشرتی

هیچ دینے از قلم فرزند خود را پس نه زد

تازه می بینم چنین اندیشه و افکار تان

شکرمحمد غفورے

” اشرف” امشب خاطرات جنگ را یاد آورد

زنده باد آزادی و آن شعله ی پندارتان‌

# دکتر اشرف حیدری 💚

ای پرستوی مهاجر، ای فتاده از  نظر

هر کجا هستی خدا باشد انیس و یار تان

غلام محمد راسخ

شک ندارم رستم ار می بود ز جنگ تن به تن

پشت می کرد از زمین و عرصه پیکار تان.

زایر.

از نفاق واز تعّصب تا توانی دور شو

آن طرف یکبار بین همسایه ی دیوارتان

بارکزی

خیلی لذت بردم امشب از حضور گرم تان

می فشارم از صداقت دست نمک دار تان

حمید الله توحیدی

عاقبت از بین رود این رونق بازارتان

بشکند فرق شمارا پس در و دیوار تان

#آرش‌سعیدی

راستے خوابم  گرفته خواب راحت می کنم

بعد ازین  باشد اگر هم قصه و گفتار تان

غفورے

ناز و تمکین نیکو رویان مرا بس خوشتر است

ای خوش ان ساعت که گردم همدم و دلدار تان

غلام محمد راسخ

آمد م بی وقت اگر شد معذرت دارم بدل

می تپید  قلبم چسان از دیدن اشعار تان

عبدالمنان حریر

ساعت از یازده گذشته  خوش بخوابید دوستان

تا نگردم بیش ازین من باعث آزار تان

شمرمحمد غفورے

با گمانم واژه ها تکرار در تکراری اند

واژه می سازم ز خود باشداگر در کار تان

حمید الله توحیدی

مرد میدان نبرد ، اسطوره شد

پیکار تان

تا شده رزم نکو یان شمله ی دستار دستان

هما احد لیان

سوختم در آتش هجرت ندیدی ناله ام

ریشه ی سنگم در آب و سینه ی کوهسارتان

می نگارم در ورق هرچه که باشد در دلم

در میان یک غزل کی جای شود اسرارتان ؟

سینه ی من خانه ی مرغ گرفتاری شده

در قفس با آب و دانه خسته از رفتارتان

هرچه گویم تو نپرسی یک شب از احوال من

من بگریم نیمه شب از ناله های زارتان

سر به دنیای غریبی می گذارم تاشوی

مثل مجنون همدم و هم صحبت دلدارتان

در درون سینه ی تنگم نهفته پیکرت

با دو بال خویش مستم از غم بسیارتان

سوره سوره میشود هر آیت کنج لبت

تا بخندی گهر بریزد از لب و رخسارتان

تا زمستان میشود گل ها بدست باد خشک

بوی عطر هر ختن افتاده در گلزارتان

وحیده مژگان

وحیده مژگان

آمدم ای گلرخان امشب کنم بیدارتان

دق چو آوردم برای دیده ی بیمارتان

چون نیایم در کنار این همه زیب النساء

خوش می آید مرا خندیدن و رفتار تان

آمدم امشب دمی پهلو زنم پهلوی تان

دوست دارم بشنوم امشب دمی گفتار تان

رو سری ها را همه از سر برون آرید، فقط

دوست دارم من تماشای گل رخسار تان

من که یک امشب شدم مهمان دیدار شما

فرصتی بعدی خدا داند کَی است دیدارتان

بعد از آن روزی که من گشتم جدا ازپیش تان

روزگار من سیاه شد همچو زلف تار تان

شور و مستی باد دایم همره بخت شما

نشکند دایم عزیزان نغمه ی دوتار تان

شاد باشید شاد باشید مثبت اندیشی کنید

فکر منفی را نیارید هیچ در افکار تان

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.