تماس: [email protected]
فرض کن این بار لبخندت دلم را شاد کرد
می شود باور به یک لبخند عشق ایجاد کرد ؟
باور من سست و تو هم سست پیمان ؛ کی شود
قصر دل را با دو سست عنصر قشنگ آباد کرد؟
تو برو بر راه خود من میروم راه خودم
باید از نو یک جهان خوب تر بنیاد کرد
عشق را در چهره ی زردم ندید و سنگ دل
مادرت مرد دگر را بر خودش داماد کرد
هر که وضع کشتنم را دید در دستت بگفت
حرمتی باید به تیغ تشنه ی جلاد کرد
خوش نباش آنحد که در بندت اسیرم تا ابد
مرگ شاید که مرا از این قفس آزاد کرد
خواهشا بگذار دردم را خودم درمان کنم
با همان ترفند که با درد خود فرهاد کرد
نان تنهای به روغن همدمم شد ؛ همره اش
می شود در خلوتی بنشست و از تو یاد کرد
زنده باشد حضرت غم آمد و با همدلی
بغض سنگینِ گلویم را کمی فریاد کرد
ال
غزل زیبا و مملو از احساس
نویسا بمانید
غزل زیبا و مملو از احساس.
نویسا بمانید.